باخته را باختم
بخت را فروختم
من مرگام را مردهام
تا از خاک امروز برخاستم
به دیدار خورشید امروز
کلاه نهادهام بر سر چرخ
دزدیدههاش را بخشیدهام
به خودش
و جانِ جوشانِ آن به آنش را خریدهام.
چه شگرف بازارِ آشکار پنهانی!
هست را میدهند
به سکۀ نیست.
بخت را فروختم
من مرگام را مردهام
تا از خاک امروز برخاستم
به دیدار خورشید امروز
کلاه نهادهام بر سر چرخ
دزدیدههاش را بخشیدهام
به خودش
و جانِ جوشانِ آن به آنش را خریدهام.
چه شگرف بازارِ آشکار پنهانی!
هست را میدهند
به سکۀ نیست.
فرزاد گلی-امروزنامه