یکصد و سی و پنجم است
و ما نشسته بر هُرم زمین
تا ستاره بدمد
باد خنک را ...
گلهای کاغذیِ امروز بر ایوان
نانوشته،
ناخوانده
پیامیست برای تو؟
نه، کودک خودشیفتۀ من
پیام است
نه برای تو
تا نخواندیاش.
آی دردانههای کیهان فراخ!
های عزیزانِ پردیسیِ ذلیلشده!
شما نه فروافتادگان زمین
که برخاستگان خاکید،
نه بستانکارانِ زمان
که دزدانِ هنگامید
بس کنید! مرثیهبارگی را
بر گورِ حقهایی که نداشتهاید هرگز
بگذارید! که تا هستید
هستتان هردم
فورانی باشد به آسمان
نه خزشی پرتردید و دلزدگی.
بلند سلام کنید!
بلند بگویید! که اینجایید
و بلندتر بفرمایید! به کجا.
هیچ نویدی نیست
و نه هیچ موعودی
جز آنچه مینویدانیاش بهنگام
و میخوانیاش فروتنانه به خداوندگاریت ...
ستاره دمید باد خنک را
و گلهای کاغذیِ سرخ و نقرهفام
درآمدند به رفتار
برای منِ گرم نشسته بر ایوان.
فرزاد گلی-امروزنامه