برگ از برگ نمیجنبد،
در طبیعتِ درونت
وزشی، نه
و نه رانشی.
کردن و نبودن
درست به همان رنگ است که
نکردن و بودن.
اکنون که فراموشت کردهاند
دستورها
به ایوانِ امروز بیا!
وانهاده از آرزومندی
رها از یکجایی
بنشین!
تا نسیمی،
صدایی،
نوری
بیفتد در تنت.
میگرایاندت آنگاه
هنگام میگویدت به کجا.
فرزاد گلی-امروزنامه