از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

ندیده بودم شب‌پره‌ای به نیمروز

-ندیده بودم شب‌پره‌ای به نیمروز-

ندیده بودم شب‌پره‌ای به نیمروز

این چنین نرم

این چنین آهسته

این چنین به نور آغشته

میان سوزنک‌های این کاج کهن

شناور باشد

و این زاویه هیچ‌گاه بیش از این

چنین لبالب نبوده است

از فرهٔ فروردین؛

از این روشنای گردآلودِ اغواگرِ غمگین.

 

بگذار! من نخستین کاشف این پرتوی دگرگون باشیم

درخششی که پس از امروز

دیگر پدیدار نخواهد شد.

بگذار! برای همیشه من کسی باشم

که نوری یگانه را یابید؛

نوری گردآلود،

          اغواگر،

          غمگین

که هیچ‌گاه هیچ‌کجا هیچ‌کس دیگر

نخواهد دید.

 

 فرزاد گلی-امروزنامه