هزاران خورشید دمیدست
در این لالهزارِ شبنم آجین...
آفتاب را خبر هست
از بیشمار کالبدهای شگرف امروزش؟
فرزاد گلی – امروزنامه
------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------
حکایت و درنگ امروز
در راه
دوره اقامتی؛ روز اول، قسمت دوم (ادامه از تاریخ ۹۹/۸/۲۴)
پیش از این دوازده رهرو در دستهای هستی به حرکت آمده بودند و در سِحر کلام یک راهبر تا امروز پیش رفته بودند. گویی اینجا بود که دُور به پایان میرسید، صراط پدید میآمد، نور تابیدن میگرفت و در امتداد روشنای آن به ساحت عشق نزدیک میشدیم؛ به دیدنِ دیدن، شنیدنِ شنیدن، به فرآیند بر بودن و به مستی هوشیاری آشنا گشتیم.
اولین جلسه اردوی آموزشی روانشناسی سلامت با حضور دوازده رهرو در جستجوی خویش، همراه با سرحلقهی همیشه یار و مهربان در کلبهی گردان در ویلایی از شهرستانهای سرسبز حومه اصفهان تشکیل گشت.
در حقیقت پیش درآمد این اردوی آموزشی، سه دوره گذشتهای بود که از قبل آغاز گردیده بود و این اردو حاصل تلاش، دقت، دلسوزی، شعور و توانایی استاد و راهبر آن بود؛ بیست ماه حرکت بیوقفه، بیخستگی، بیمنت، مهرورزی خالصانه به تک تک افراد گروه، ما را تا اینجا راه برده و سپاس از او نه کارمن و نه در توان ما که نزد خداوند خواهد بود؛ که این کسب وخویشکاری او بوده است.
جلسه با طرح قصد در این دوره آغاز شد. این که قصد چیست و چگونه باید قصد کرد و روی آن فعالانه اما بدون تقلا حرکت نمود، یعنی هیچ عمدی در آن صورت نگیرد؛ کنشی خالص و جوشان از درون، با ادبِ تمام و با تمامیت خویش...
شهلا صفویفرد