از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

تا می‏‌بُرد بند را دلبند

-تا می‏‌بُرد بند را دلبند-

 

تا می‏‌بُرد بند را دلبند

دور می‌‏شود

درد می‏‌گیرد جاهایی از تنت

که نمی‌‏دانستی هست

فضاهای گمشده در جغرافیای جان

طعم‏‌ها را از دهان‌‏هایی می‌‏چشی

که نداشتی هرگز،

بوها و نورها به هم می‏‌آمیزند مگر؟!

چه می‏‌دانستم که امروزست

رستاخیزِ همه بودن‏‌هام با تو

و همه با تو نبودن‏‌هام.

 

فرزاد گلی-امروزنامه