از سالهای دور آمده بود
اندامهایش نقش رویدادهای دیرین
چند خطِ ژرف درد
نشسته بود کنار چشمانش
که نگاهش را میبرد به زیر رویدادها
ضرب لنگ گامهاش
چنان که او مینواختش
شکوهی فاتحانه داشت،
نه زمان از او
که گذشته بود
از درونِ زمان
بوی شکوفۀ سیب
و قدری عرق بیرمق یک روز مانده داشت.
از سالهای دور آمده بود
با آن لبخند رازناکِ بیبی وار؛
آن سالهای دور
و این همه بوی امروز!
فرزاد گلی-امروزنامه