از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

حقیقت‌‏های بی‌‏تردیدِ من‌‏اند

-حقیقت‌‏های بی‌‏تردیدِ من‌‏اند-

حقیقت‌‏های بی‌‏تردیدِ من‌‏اند

این دردگاران دیرینم

می‏‌بینی چگونه درد می‌‏کنند

زنده، تپنده، همچنان، همان‏‌سان؟

هنوز گریه می‏‌کند‏ پنج سالگی‌ام

پشت آن‏ درِ داغ ‏آهنی

و تن هفت سالگی‏‌ام

ترنجیده می‌‏شود هر عصر زمستان

و فراموش می‌‏شوم

هر روز در زادروز بیست سالگی‌‏ام ....

 

مغ گفت:

«فریب خورده‏ای دوست من؛

فریبِ همانی.»

گردنده‌‏اند رویدادها و دردها

وسواسِ درد اما

در بازگشت بی‌‏پایان،

وهم‏‌ها ایستاده‌‏اند

تماشامان می‏‌کنند

تنها وهم‏‌هایند که همان‌‏اند.

 

نه،

نمی‏‌خواهم که تنم موزۀ دردها باشد

می‏‌سپارمش به شورِ شُدار امروز

به خاک می‌‏سپارمشان

این مومیایی‏‌های نفیس را

تا فرو پاشند

                  جان شوند

                                   گل بیندازد

گل‏های بی‌‏نام.

 

 

فرزاد گلی-امروزنامه