تماشایت تماشاییست
و چشم خندت
مکاشفهایست نو به نو
در شکافِ همیشۀ
آن به دیدار رفته
و آن آمده به دیدار ...
دیدنت را دیدن، شورانگیز!
دیدنِ دیدههات، شگفتآور!
تماشاییست به تماشا نشستنات
و آیندگی رقصانی که فرامیخوانیاش
هربار
از مرگ
نفخۀ بادهای روشن آنگاه
زنده میکند همه تنهای بودگیام را.
و تماشایت باز
از پسِ این همه سالهای درگذشتگیات
تماشا میکند از من
شگفتا!
چه شوری دارد هنوز!
که آیندگی کند.
مامِ همه زمانهاست امروز
و زادۀ دیدار باد و بود.
فرزاد گلی-امروزنامه