از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

کوچک اندام بود

-کوچک اندام بود-

کوچک اندام بود
چهره‌اش به‌یاد نمی‌ماند
هوش‌اش اندک
دخترانش چشم به دهانش داشتند
و زنش عصرها دلتنگ‌اش بود
دانشی در دل داشت
به‌قدرِ امروز.
فرزاد گلی – امروز‌نامه
----------------------------------------------------------------
----------------------------------------------------------------
حکایت امروز
جان نان
 پدربزرگ و مادر بزرگم که سالها با ما زندگی می‌کردند، قوانین خودشان را داشتند. یکی از این قانونها احترام به نان بود، کمی بیشتر از آنچه در اطرافم دیده‌بودم. بله نان نباید برزمین می‌افتاد، نباید دورریخته می‌شد، نباید لگد می‌شد، اینها را همه جا دیده و شنیده بودم، اما در خانه‌ی ما دو قانون دیگر هم بود. نان باید در سفره طوری گذاشته می‌شد که "دست کسی برای نان دراز نشود" (هیچ خوراکی دیگری شامل این قانون نبود) و دیگر اینکه نان نباید با کارد یا قیچی بریده می‌شد. مادرم که عروس امروزی آنها بود بعد ازسالها توانست این قانون را بشکند و مجوز بریدن نان با کارد را بگیرد، اما قیچی را هرگز نتوانست مجاز کند.
 پدر بزرگم با آن چهره‌ی روشن و ریش سفیدش چنان نان را دردست می‌گرفت و تکه تکه می‌کرد که انگار پیکر مقدسی را تقسیم می‌کند و توضیح می‌داد که سختی فلز، جان نان را می‌آزارد...، جان نازنین نان را!
 
درنگ امروز
جهان را لطیف انگاشتن؛ بدون اینکه بخواهی واقعیتهای سختش را ندیده بگیری، همان نگاه مستانه و عاشقانه است که اغلب خریدار آنیم:
«ای ماهتاب آهسته رو اندر حریم یار من
ترسم صدای پای تو از خواب بیدارش کند
از نکهت گل دوختم پیراهنی بهر تنش
از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند»        علی ترابی جهرمی
هر چند به این حال نمی‌توان بیهوده طمع کرد، یکی از بهترین مشقها برای آن شاید، به آهنگ چیزها در آمدن است. تو به چیزی روح می‌دمی، یا اجازه می‌دهی نفَس زندگی از راه آن در تو بدمد؟ یا اصلا همنوایی  توست با آن...
گویاتر این‌گونه که جبران خلیل جبران توصیفش کرده: "... و هنگامی‌که سیبی را با دندان می‌شکافی، در دل با او بگو: دانه های تو در تن من خواهند زیست و شکوفه‌های فردای تو در دل من خواهند شکفت و عطر تو نفس من خواهد بود و ما با هم در همه فصل‌ها شادی خواهیم کرد."
سپیده رئیسیان‌زاده