-راه زندگی در تعبیر گذرگاه جنگلی هایدگر-
پنجشنبه, بیست و هفت مرداد ۱۴۰۱
وقتی ما در بارۀ راه صحبت میکنم (راه تاریخی یا تحول سطح آگاهی) اینطور گمان و تصور میکنیم که راههایی، جادههای شوسه و یا ریلگذاری شدهای با ایستگاههای میان راه از قبل وجود دارد و کار ما تنها این است که این راهها را برویم؛ درحالیکه همینطور که ما زندگی میکنیم و میرویم. داریم خودمان راه میسازیم و میرویم.
مثال گذرگاه جنگلی هایدگر همین است: او میگوید کسانی که با جهتیابیهای کلی از دل جنگلهای مناطق حارهای که در آن رستنیها مثل دیواری سر برآوردهاند و جلوی راه را سد کردهاند؛ میخواهند راهشان را بگشایند و عبور کنند، چارهای ندارند جز که با ضربات قمه راهشان را گامبهگام را باز کنند؛ قبل از این راهی وجود نداشت؛ اما در اثر عبور آنها راه احداث میشود. راههایی که ما در زندگی دنبالش میگردیم راههایی است که تنها در اثر رفتنمان میتوانند درست شوند؛ اما خیلی اوقات ما سر جایمان ایستادهایم و معطلیم که راه درست شود و یا راهی از قبل باشد و ما پیدایش کنیم. خیلی اوقات وقتی راه را با سعی خودمان پیدا کرده کردهایم مقصود رسیدهایم؛ در مقابل این سؤال که: چهطور شد در این کار موفق شدی؟ میآییم قصهای میسازیم و یک تفسیر گذشتهنگر را به یک تفسیر آیندهنگر تبدیل میکنیم؛ یعنی در مورد حادثهای درگذشته، با نوعی حالت پیشگویانه صحبت میکنیم؛ شرح میدهیم که چه شد که من این راه را پیدا کردم. میگوییم: به فراست دریافتم که من این چند راه را دارم و این کارها را میتوانم بکنم، اما دیدم این راه از تمام راهها روشنتر است و رفتم و به نتیجه هم رسیدم. جالب این جاست که از چرندیاتی که سر هم میکنیم؛ تعجب هم نمیکنیم که این قصه را چطور ریسه کردیم و پرداختیم.
پل فایرامنده که فیلسوف علم است شرح مستدل و رسایی از این مسئله، در کتاب برضدِ روش (Against Method) آورده است؛ آن جا توضیح میدهد که: مسیری که دانشمندانی مثل گالیله و نیوتن و کوپرنیک در مورد کشفیاتی که انجام دادهاند شرح میدهند غیر مسیری است که خودشان رفتهاند. خودشان مسیری را رفتهاند و کشفی صورت دادهاند؛ بعد برگشتهاند به نحو دیگری آن را توصیف میکنند. این امری طبیعی است و بهتر از آن است که امر به آدم مشتبه شود که بگوید راه بود و من پیدا کردم. راهی که شما آمدهاید قبل از این که شما راه بیفتید، نبود. این هم هیچ راهی نیست، این راه شماست.
سؤال: شاید این اصطلاح بالقوه را به فعل در آوردن است که سوءتفاهم به بار میآورد؟ اینکه ما فکر میکنیم چیزی در درونمان داریم و باید این چیز را به فعل در آوریم؛ درحالیکه هیچ چیزی نداریم.
پاسخ: بله. واقعیت این است که ما هیچ چیزی جز یک کلافگی نداریم؛ حالا این کلافگی به چه تبدیل شود، این دیگر شمایید که آن را تعیین میکنید. یعنی یک انرژی مازادی در این سیستم هست؛ میل سرگردان است و شما حس میکنید یک چیزی کم است؛ یک کاری باید کرد؛ بعد که کاری میکنید و احساس اقناع میکنید؛ میگویید: آهان همین بود. همینی در کار نیست. اما فکر کردید. از میان راههای بیشماری که بود این انتخاب شد و عملکردی و یک سازگاری نسبی با نیازهایت پیدا شد و احساس خوبی به تو داد. این که فکر کنی من همیشه دنبال همین کدو قلیانی میگشتم؛ روح من یک جای کدو قلیانی خالی داشت و این الان صاف میرود سر جای خودش مینشیند؛ اینطور نیست شما یک کلافگی دارید؛ میل یک جوشش و حرکت دائمی دارد که شما را دائم به حرکت وامیدارد؛ در حین حرکت میبینیم در این شرایط که قرار گرفتهای: یک کدو قلیانی ویک خربزه و چند گزینه دیگر هم هستند؛ میبینی در مجموع این کدو قلیانی با تو سازگارتر است. آنوقت میگویی: آهان همین است، من دنبال همین میگشتم. در روح چنین پازلی با جای خالی یک کدو قلیانی وجود ندارد؛ راهی که ما میرویم و پاسخهایی که میجوییم: خیلی جستجوگرانهتر؛ خلاقانهتر و نسبیتر است. استعارهها برای ما زود جدی میشوند. استعاره از قوه به فعل در آمدن در بعضی از امور ازجمله در مورد دانهای که به درخت تبدیل میشود قابلدرک است؛ چون کل برنامۀ ساخت یعنی بلو پرینت درخت از قبل در ضمیر دانه گنجانده شده است. اما حتی در مورد درخت هم این استعاره را با تسامح باید به کاربرد و رشد درخت را نمیشود با فقط این استعاره توضیح داد . (چون در این فرایند هم درخت جوششها و خلاقیتهای خاص خود را دارد تا به شکل این درخت خاص در آید. چهار دانهای که از یک درخت سرو گرفته شدهاند و عیناً یک ژنوم دارند را در یک آبوهوا و در یک نوع واحد از خاک وقتی کنار هم میکاری، چهار جور مختلف با محیط کنار میآیند و سازگار میشوند و چهار شکل مختلف میشوند.) پس وقتی در مورد جریان کلی حیات و تحول صحبت میکنیم دیگر این بیمزه کردن و تنزل و تقلیل دادن ماجراست که اگر آن را از قوه به فعل درآوردن و تنها نوعی شکوفایی توصیف کنیم. کل آن انتخابها و جهشها و تصادفها و اختراعها را بازیچه فرض کردهایم. اینها همه به تصور ما از علم خدا برمیگردد و این که زمان نسبی و مطلق را قاتی میکنیم. بله در زمان مطلق خدا همهدان، همه توان و همهجا باش است؛ اما اگر این را به زمان نسبی تسری دادی، تمام ادراکت از آفرینش را به هم میزنی. آفرینش را پوچ وبی معنی میکنی. اینطور نیست که همه چیز هست و تنها باید کشف شود فرایندی از کشف و اختراع در کار است. دیدگاههای جدیدی که در بیولوژی است میگوید آنچه در طبیعت اتفاق میافتد تصادف نیست، گرچه عوامل تصادفی در آن نقش دارد؛ اما در فرایند تحول حیات یک نچرالاینجینیرینگ مهندسی دائمی طبیعی صورتگرفته است؛ غلبۀ زورمند بر ضعیف و انتخاب طبیعی تمام ماجرا نیست. در طول این فرایند در تکتک سلولها و موجودات مختلف تدبیر و انتخابهای مدبرانه صورتگرفته و طراحی و انتخاب و ساخته شده است. اگر اینطوری نگاه کنیم؛ زندگی خودمان هم طور دیگری معنی پیدا میکند.