از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

مرکز عالم کجاست؟ و شما در کجای مرکز عالم هستید؟

-مرکز عالم کجاست؟ و شما در کجای مرکز عالم هستید؟-

واقعیت این است که شما در مرکز عالم قرار دارید اما در مرکز عالم خودتان، اگر این را بفهمید که هرکسی در مرکز عالم خودش قرار دارد و یک عالم وجود ندارد، این همان عالمی که بقیه هم دارند نیست، این عالم من است و البته من به‌نوعی در مرکز عملیاتی این عالم هستم. اگر مرکزیت وجودی‌اش نیستم مرکزیت کنشی‌اش من هستم چون هرآنچه که مربوط به من هست و هرآنچه که برای من تعیین‌کننده هست از مشارکت هشیارانه من برمی‌آید. این جریان رخدادهایی است که در درون و بیرون از ما جریان دارد. یادتان می‌آید مفصل راجع‌بهش صحبت کردیم و گفتیم که وقتی هشیاری از ذهن جدا می‌شود همه چیز برای هشیاری، بیرونی می‌شود یعنی از بودنتان، امکانات درونی و بیرونی‌تان، هوشتان، تجربیاتتان و همین‌طور محیطتان، امکاناتتان همه اینها نسبت به هشیاری بیرونی می‌شود؛ بنابراین اگر بگوییم من در مرکزیت کنشی، عملیاتی این جهان هستم جهانی که من در حال آفرینش آن هستم جهانی که من چه در غفلت باشم و چه هشیار باشم من دارم می‌سازم آن را. اگر در غفلت باشم بر اساس تلقی‌ها، باورها و آموختگی‌ها و انگیزش‌های من دارد به یک نحوی ساخته می‌شود این دنیا یعنی به نحو خاصی دارم ادراکش می‌کنم یعنی به آن نحو دارم می‌سازمش. اگر هم هشیار باشم که هشیارانه این کار را می‌کنم. بهر حال من یا یک آفریننده خواب‌گرد هستم که در حین خواب‌گردی‌هایم دارم جهانم را می‌سازم و بعد هر بار به خودم می‌آیم وای چه دنیایی هست، چه کسی این دنیا را این‌طور ساخته؟!! چرا خدایا همچین و همچون کردی؟ و یا یک آفریننده هشیار هستم که مسئولیت آفرینش جهان خودم را به عهده گرفتم. اینکه می‌گویم من مرکزیت عملیاتی و کنشی این جهان هستم به این معنی هم نیست که بگوییم هرآنچه در این جهان هست را من آفریدم. چون شما هوشتان را که نیافریدید، بدنتان را که نیافریدید، خیلی از تجربیاتتان را که نیافریدید تا به خودتان آمدید اینها بودند. پس در کانون این جهان بودن نه به این معنی است که همه چیزش مال تو هست و مالکیت داری.

 

 نه قبل از تو این جریان ماده، انرژی، اطلاعات و آگاهی مال تو بوده و نه بعد از تو مال تو خواهد بود و نه این‌گونه هست که تو فکر کنی همه رفتارها و نظم‌ها و قواعد اینها را تو وضع کردی، قانون جاذبه زمین را که تو وضع نکردی، مسیرهای شناختی و دریافتی که در مغزت هم هست تو وضع نکردی. اما تو این جایگاه را داری که هرآنچه برای تو تعیین‌کننده هست آفریننده‌اش تو هستی،

تو جز عملت نیستی بلکه نحوه رفتار با همه اینها هستی، نحوه مشارکت در همه اینها هستی، تو آنی هستی که به نحو ویژه‌ای نظم جدیدی به همه اینها ممکن است بدهی و از این طریق هست که جهان خودت را می‌آفرینیآن موقع متوجه می‌شویم که من چه دارم و چه ندارم دیگر برایم مهم نیست، اینکه سعی من چیست، مشارکت من چیست، هنر من چیست مهم است. مهم نیست که چه ماده‌ای دست من می‌دهند؟ مهم این هست که هنر من چیست؟ چوب دست من می‌دهند یا پارچه دست من می‌دهند یا فلز دست من می‌دهند یا سنگ دست من می‌دهند، این مهم نیست. لازم نیست که برای آفرینش آن اثر من آن سنگ و چوب و اتم‌ها و مولکول‌های آن را درست کرده باشم، آن نظمی که در آن می‌دهم آن شکلی که به آن می‌دهم، آن، آفرینش من هست. این آن چیزی است که برای من مهم هست و کار من هست در این عالم. اگر آنجا قرار گرفتیم در مرکزیت عالم هستیم و جای کسی را تنگ نمی‌کنیم.

در مرکزیت جهان هستیم اما می‌دانیم که جهان چند مرکزی است و می‌دانیم که بی‌شمار جهان هم وجود دارد. پس این موجب خودشیفتگی ما نمی‌شود فقط موجب پذیرش مسئولیت زندگی‌مان و آن نقشی که داریم و باید در زندگی ایفا کنیم می‌شود. این کاری هست که باید بکنیم.

پاره‌گفتاری از دکتر فرزاد گلی از دوره رندی