از مرگ دارم زندگیام را
تا زندگیام را نمردهام دیگر
تا مرگ را
زنده، زنده
زیستهام.
از مرگ دارم زندگیام را
تا هست یافته بختم
از امکان بینهایتِ نیست.
کمندی افتاد از ناکجا
بر گرَد مردۀ ستارگان
آب، آبم شد
خاک، خاک من اینک
هوا، هوای من.
امروز که پردۀ آفتاب برچیده شود
پشت کوه کبود
شکوهِ سیاه شب فراگیردمان
با روشنکان سوسوزنش،
آن خورشیدها و کهکشانهای بیشمار ...
بفرما جان من!
چگونه قانع شده بودی
به یک زندگی لرزان؟
فرزاد گلی-امروزنامه