این جا امروزست
برق آفتاب بر تاجِ سرم
شگفتا!
آن ماهِ پشت پنجرهی تو
روشنایی بساط دیشب من بود!
در سیرم به چشمانت
تنی ماهتابیام
به قامت تو
از تو
مرا
به تو در سیرم ...
آنگاه آنجایم
آه! از آن برق گونههای تختِ شیشهایات
که آوارۀ بیزمانیام میکند.
رودِ امواج تنهامان گرد زمین میگردد
آنگاه میبینم
نواخت خوشایند لبهایت را
آهنگِ گفتات میخورد به تنم
و باز اینجایم
کولی شوریدۀ سه زمانِ روی خط.
فرزاد گلی - امروزنامه