از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

یک سبد از میوه‌های تابستان

-یک سبد از میوه‌های تابستان-

یک سبد از میوه‌های تابستان
عرق کرده از سرما
دروازه‌هایی رنگارنگ
به حال‌های دیگرِ امروز.
 

فرزاد گلی – امروز‌نامه

------------------------------------------------------------------------------------------------

------------------------------------------------------------------------------------------------

حکایت امروز

مثبت‌اندیشی‌ یا واقعیت‌گرایی

 تازه از شهر خارج شده بودیم که ماشین خراب شد. در حاشیه‌ی جاده در گرمای پیش از ظهر تابستان، مردان گروه سروقت ماشین رفتند و بقیه دور هم جمع شدیم. بیست دقیقه‌ای نگذشته بود که پسرم با چهره‌‌ای شاکی و درهم به طرفم آمد، در آغاز نوجوانی بود و کج تابیهایش شروع شده بود. "مامان هوا گرم و پرخاکه... بنظر من ماشین کهدرست شد از گروه جدا بشیم و برگردیم... اصلا حوصله‌ی بیرون شهر ندارم". هنوز داشتم با وعده دلگرمش می‌کردم که صدای پر هیجان دخترم را شنیدم که با لباسهای خاکی نفس نفس زنان به سمتم می‌دوید، در حالی که گرد خاک نرم و خشک را با هر قدم بیشتر به هوا می‌پراکند. تقریبا شش ساله بود. "مامان عجب جائیه اینجا! خیلی خوبه این همه درخت... کمک میکنی از درخت برم بالا؟" خراشهای روی پایش نشان می‌داد که قبلا سعی خودش راکرده است. زخم سطحی  روی گونه اش را لمس کردم؛"نمی‌سوزه؟" بی‌توجه به سؤال من ادامه داد: "می‌تونم برم بالا؟" خنده‌ام گرفت. "اینها درخت کاجند پر خارند زخمی‌میشی، صبر کن جایی میریم که درختهای بهتری پیدا کنی". اما او با چهره ای ملتهب و گل‌انداخته فقط اصرار می‌کرد... " همینجا خیلی خوبه، تورو خدا این جا چادر بزنیم".

به خاک داغ و درختهای کاج کوتاه نگاه کردم ...

درنگ‌ امروز( درنگ ۱)
کدام تجربه واقعیت است؟
حکم آنچنان که بنظر می‌رسد آسان نیست. در مورد دیدگاه پسر و دخترم، کدامیک از آنها واقعیت را می‌دید؟! و آیا می‌توان گفت که منظر‌یکی درست و دیگری غلط بود؟
هریک از ما جهان را از مجرایی می‌بینیم و این مجرا از تن ما، حافظه‌ی ما و تجربیات ثبت شده‌مان ، دامنه‌ی توجهمان و تفسیرهایمان می‌گذرد. هریک از ما فقط دریچه‌ای به واقعیت باز می‌کنیم و پیداست که هر‌یک از این درگاهها جز تابش کوچکی از واقعیت نیست. تمام تلاشی که می‌کنیم اینست که هر چه ممکن است بیشتر به واقعیت نزدیک شویم چون در آن صورت با تضادهای کمتری روبرو خواهیم بود.
 اگر به دخترم گفته بودم واقع‌بین باش، اینجا فقط خاک داغ و خشک هست، آیا دیدگاه واقعی‌تری به او داده بودم؟ مطمئنا چشمش از لذت برقی میزد و می‌گفت بله داغ و خشک، و سعی می‌کرد بیش از پیش با دویدن خاک بلند کند! معنای خاک، داغ، خشک برای او متفاوت بود، در ضمن او هنوز از نگاه "نو" بین کودکانه برخوردار بود. نگاهی که از دقت، کم نمی‌گذارد ولی مستانه و بازیگوش است.
 حال اگر من سعی کنم به طمع حال خوب او، با انکار واقعیت از دیدگاه خودم، حسها و دریافتهایم را ندیده بگیرم و صد بار با ذکر "خاک داغ خوب است" خودم را درمان کنم، فقط خودم را بیش از پیش پیچانده‌ام. ممکن است تاثیری هم داشته باشد اما بالاخره مجبورم چشمهایم را باز کنم و همه‌ی سلولهایم فریاد بزنند که خاک داغ در تابستان هیچ خوب نیست،‌ یک غرولند درونی هم به جریان اضافه شده: "بی‌عرضه نمی‌توانی مثبت اندیش باشی".
با همین روش ممکن است به پسرم درست در سنی که کلافگی جسمانیش شروع شده و بدنش گنجایش تضادهای بلوغ را ندارد بگویم مثبت تر باش، ببین خواهرت از خاک داغ خوشش میآید، چند بار بگو خاک داغ خوب است!
نمی‌خواهم تاثیر تلقین را انکار کنم فقط می‌خواهم بگویم به این سادگیها نمی‌توانیم خودمان را بپیچانیم. هر کاری رسمی‌و مقدماتی دارد. من راههای ساده‌تر و عملی‌تر را ترجیح می‌دهم. موقع این تجربه اگر می‌دانستم دریچه‌ی اصلی ادراک از تن باز میشود، بدون کلامی‌یک لیوان شربت خنک بدست پسرم می‌دادم و می‌گذاشتم آهنگ تنش تغییر کند. تن که روبراه می‌شود انگار جهان اطرافمان را دوباره شکل می‌دهیم، با خنکای هر جرعه که فرو می‌رود معناها  عوض می‌شوند. دیگر داغ آنقدر گزنده نیست، خاک مزاحم نیست و خشکی عیب غیر قابل بخشودنی محسوب نمی‌شود.
 همه، از این دست تجربه‌ها داریم... تن که ساز است اوضاع جهان خوش‌آهنگتر بنظر می‌رسد.
سپیده رئیسیان‌زاده