از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

که سرما سخت سوزان است...!

-که سرما سخت سوزان است...!-

که سرما سخت سوزان است...!
سر پل مارنان قدم می‌زنم، اُورکت گرمی پوشیدهام، هواسرد است. هیچ وقت اهل شال گردن نبوده‌ام، اما جدیدا تصمیم گرفته‌ام یکی تهیه کنم، شاید نسبت به دیروزها هوا سردتر شده یا من با سرما بیگانهتر... . از شما چه پنهان هیچوقت میانه خوبی با سرما نداشته‌ام و برایم هم حل نشده چرا بعضی سرما را دوست دارند. جالب است که گرما و گرمی همیشه استعاره برای خوبی‌ها بوده‌اند: "گرمای محبت"، "آغوش گرم"، "کانون گرم خانواده" و... .
مولانا یکی از اصلی‌ترین کار پاکان را گرمابخشی عنوان می‌کند:
"کار پاکان روشنی و گرمی است   کار دونان حیله و بیشرمی است"؛ چه نشانه خوبی برای تمیز پاکان و دونان.
از روی پل به درختان خشک و بی‌بر نگاه می‌کنم. درختانی که سرمایه خود را از دست داده‌اند و با تقدیر زمستانی خود در جدالند. شاخه‌های لخت و عور، شلاقِ سوز سرما را روی پوست خود تاب می‌آورند و دلسرد نمی‌شوند، شاید چون ریشه در عمق ناپیدای خاک دارند و همین دل‌گرمشان می‌کند...
سوز سرما را روی پوست صورت خود حس می‌کنم، کمی آزارنده، سرمای بیرون. اما از عصرتاحالا آرامم، گرمای درون. شاید من هم ریشه در عمق ناپیدای خاک معنا و امید دارم. چه کلمه جان‌فزایی است "امید". امید، امید، امید. به هرحال الان دل‌گرمم.
با تمام این اوصاف بازهم درخت نیستم. می‌توانم  حرکت کنم، برگردم. برمی‌گردم. آن طرف خیابان، مملو از آدمهایی "غریبه آشنا". حتما اسم یکی از آنها امید است. اما مهم نیست چون در چشمان بعضی از آنها امید را می‌بینم.
با اینکه اتفاقات ناخوشایندی رخ داده و فروبستگی در کار جهان است، این  بیت لسان‌الغیب در ضمیرم طنین می‌افکند:
"چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان      توهم چو باد بهاری گره‌گشا می‌باش"

در این لحظات زمستانی درونم بهاری است، فعلا... و امید دیدن بهار آینده، آن را بهاری‌تر می‌کند...

محسن استکی