از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

رودخانه

-رودخانه-

نشسته‌ام به نظاره ...، در کنار رود؛ در همان پیچ دلخواهم که بستر رود پهن‌تر میشود و ردیف درختان بیشه، انبوه‌تر. خورشید با طمآنینه و باشکوه، آرام آرام به محل قرارگرفتنش در پشت کوه می‌خزد؛ لحظه هیاهوی قبل از غروب که تمام زمین و آسمان، قیل وقال است.
دسته‌ای پرنده بالاتر از چتر درختان در حرکتند؛ نزدیک می‌شوند، به‌ هم پیوسته‌اند و جیرجیر فریادشان فضا را پر کرده. در یک آن، این توده  فشرده از هم فاصله می‌گیرند و منتشر در آسمان پرواز خود را ادامه می‌دهند. کمی جلوتر دوباره بهم می‌پیوندند و سپس فاصله‌ای مجدد...
مست و مسحور این لحظه و حرکت زیبای پروازشان؛ در انوار پایانی نارنجی رنگ خورشید، بارها با آنها جمع می‌شوم و پخش... !
بساط خورشید و این روز جمع شده، ستونهایی از پشه جای جای رودخانه در جنبش و بالا پایین رفتن هستند، همان قیل و قال دم غروب اما بی‌مقال. من نیز بساطم را جمع می‌کنم و آرام آرام به راه می‌افتم.
پاهایم روی زمین است، با ایمنی و قرار. سپس یکی‌ یکی از زمین فاصله می‌گیرند، جستجوگر در سودای کشفی، سرگردان و معلق می‌شوند و دوباره قطعه زمینی می‌یابند برای فرود و پیوستن.
و می‌بینم که این ریتم راه رفتن همه جا هست، درپرواز پرنده‌ها، در حرکات موزون پشه‌ها، در ضرباهنگ آشنای دم وبازدم نفسها. این ریتم حیات است؛ ریتم حرکت، به جلو رفتن و زندگی ‌کردن.
کنجکاوی و گسستی، کشفی و دوباره بازگشت و پیوستنی برای قرار گرفتن.
فخری بحرینی