دمی را میدزدم
دمی آرام،
آگاه،
ژرف
برای اتصال به لامکان.
فرزاد گلی – امروزنامه
------------------------------------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------------------------
حکایت امروز
جهان ذهنی
در سال گذشته چهارمین بار بود که به این آدرس میرفتم و باز هم مسیر اشتباهی را درپیش گرفته بودم. پس از مدتی سرگردانی بالاخره رسیدم و بیشتر از این به روی خودم نیاوردم که "طبیعی است، مسیریابی یک استعداد ذاتی است که تو نداری"!
اما وقتی در راه برگشت باز سر از جای دیگر درآوردم، با خودم گفتم دیگر بس است، به خودت دلداری نده، یک جای کار جداً میلنگد. نگاهی به احوالم انداختم و خودم را جمع و جور کردم. کنار زدم، نقشه را باز کردم و تازه با مرور مسیر بود که به اشتباه احمقانهام پی بردم: "فاصله ی جهان واقعی و جهان ذهنی"؛ گیر کار اینجا بود.
در جهان ریاضی دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند، اما خیابانهای موازی به راحتی به هم میرسند! دو خیابان موازی داشتم که در پیش فرضم تا ابد موازی بودند؛ حال آن که در مسیرشان نه تنها به هم میرسیدند، که چهار راه قرینهای میساختند با چراغ راهنمایی، که در آن لحظه چون شاهد سمجی در چشم من آزار دهنده بود. موضوعی تا این حد پیش پا افتاده چطور برای ذهن من مسئله ساز میشد؟
درنگ امروز
ایدهها و مسئلهها در فضای ذهن، هر اندازه سرراست و منطقی به نظر برسند تا زمانی که ارتباط و تطبیقی با واقعیت نداشته باشند، سرگردانند. ذهن قدرت تمیز واقعیت و انتزاع را ندارد.
سادهترین کاری که ما را از محدودهی بستهی ذهن خارج میکند و دسترسی گستردهتری به جهان فراهم میآورد، توجه به حسهاست...؛ به همین پیش پا افتادگی: نگاهی، لمسی، بوییدن و چشیدن و شنیدنی با قصد بیشتر "در تن بودن".
پس از این است که ذهن ابزار کارآمدیست برای پیشتر رفتن... . اینکه بر روی چه زمینی ایستادهایم، حال و هوای اطرافمان چگونه است و دانشمان تا چه اندازه ریشه در زمین و شاخه بر آسمان دارد.
سپیده رئیسیانزاده