از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

زنده‌رود

-زنده‌رود-

آن روزها نقل هر مجلس این بود که زنده رود آب ندارد. خبری ساده که برای من گزاره‌ای مهمل بود. مگر رود بی‌آب هم رود است؟ آن هم زنده رود؟!!
من که شب های دراز با رود سخن گفته بودم، روزهای پی‌درپی پیاده تا سرچشمه‌اش راه پیموده بودم و جوشش زندگی را در آن یافته و دیده بودم که چگونه ققنوس‌وار هر بار به خشکی می‌گراید و دوباره رودی خروشان می‌شود، احساس می‌کردم راز رود برملا شده است. انجا مسیلی خشک بود که گاه آب داشت و گاه نداشت، و در این میانه جایی برای موجود پویا و فزاینده‌ای که زنده‌رودش می خواندند باقی نمانده بود. در نگاه آن روز من زنده‌رود نمرده بود، چرا که مرگ، خیال و معنا را از میان نمی‌برد؛ زنده‌رود بی‌معنا شده بود. زنده رود شیاری می‌نمود که گاهی آب از آن می گذشت...
هیچگاه به درستی ندانستم که زنده رود آن آب چنبره زده پشت سد بود یا این مسیل خشک یا حاصل حلول آب در تن مسیل و یا تناوبی از جریان آب و هوا در مسیل زمان؟
 تنها بعدها دانستم که در آن آشکارگی، راز رود برملا نشده بود، چرا که این تنها فرازی از زندگی ققنوس‌وار زنده رود بود. زنده رود تسلسلی از مرگ و زایش است، چنان که زندگی چنین است. پس دانستم که سخن مردم راست است و زنده رود حتی آن هنگام که آب ندارد، زنده رود است.
ار کتاب یک پل، سی‌وسه درنگ – دکترفرزاد گلی