از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

چه سخت است امروز!

-چه سخت است امروز!-

چه سخت است امروز!
برای یادی که سخت انباشته است
از خاطرات خیال‌های بهشتی
و نَرمای همارة مادری
جوی همیشه شیر
نسیم پیوسته نوازش.
خاطری خالی می‌خواهم
برای آنات بهشتی امروزم.
فرزاد گلی - امروز‌نامه
------------------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------
حکایت امروز
به‌ یاد داشتن
آواز ممتد جیرجیرکها و هیاهوی خوش‌طنین رودخونه و هوای ملس و سرد شهریور و قله‌ی سبز الم کوه و این نیمکت تنهای دلخواه!
همشون دارن میگن الان اونجایی هستی که عمری طلبشو داشتی!
پس این ملال و این خداحافظی گاه و بی‌گاهت با زندگی چیه؟
حس میکنم سبک شدم؛
زندگیم رو از تلاطم و طوفان نجات دادم و حالا قایقم بدون پارو زدن در مسیر دلخواهم پیش میره!
پس این خواهش توقف تکرار شونده از کجاست!؟
همینطور که قلم بر کاغذ میدوه رازش برملا میشه؛
دوست دارم در این اوج، در این سبکی، نخ اتصالم رو ببرم!
یاد جمله‌ی غریبانه مادر میفتم:
«کاش میشد اون لحظه ها رو با برق خشک می‌کردم...!»
همینه!
انگار می‌خوام در این بلندا خشک بشم و قابی بشم به دیوار و دیگه از دست ندم!
یادم رفته بزرگ شدم! یادم رفته مسئول شدم و انگار نسیمی کم‌سرعت شدم میون جنگلی انبوه.... .
 
درنگ امروز
تا ننوشته بودم، فکر می‌کردم ناسپاسم و نادان و طمعکار و غرغرو...،
و راهی به چاره‌ای برای حظ و کیف شیرین نمی‌بردم.
اما حالا می‌دونم یه بار دیگه باید تجربیات شهامت‌مندانه‌ی ازدست دادن و تغییرات مثبت حاصله رو به‌ یاد بیارم.
مژگان صادق‌زاده