امروز
در آخرین پرتوهای آفتاب
حبابهای بیگاه را دیدم
دیدم آن درخششهای رازآلود را
که بر چیزها نشستند
و در آن نورِ ارغوانی
جانها را میدیدم
کشیده تا هالههای چیزها
تا بادِ غرب باز وزیدن گرفت
و چون چوپانی
گلهی حبابها را راند.
فرزاد گلی - امروزنامه