در روزگاران رازورزیام
شنیده بودم از کیمیاکاران
از غار ناپیدای نافِ زمین
نقطۀ گسستِ زمان
آنجا که آینده رامِ آگاهی است
چنان که گذشته.
تو اکنون میدانی
راز سرگردانی این همه سالهایم را
آن، هیچجا نبود
هیچ نیافتم هرگز
مگر آن انگشت دخترک
که بر شکمش بود
و نگاهخندِ پرسشگرش به من
وه! که آن
همیشه در اکنون است
در نقطۀ تلاقی امروز و ناف من.
فرزاد گلی - امروزنامه