گرهی لطیف در تنام افتادست
میخورد هر بار
چیزی به تارهای نهفتش
میلرزاندش
میآشوبدش
شعری میشود
تا آرام بگیرد.
نمیدانم کدام واژه
کدامین نگاه
یا رویا
امروز را به پا خواهد خواست.
فرزاد گلی – امروزنامه
-----------------------------------
-----------------------------------
حکایت و درنگ امروز
ساعت ۸ صبح:
از دیشب خُلقم خیلی پایینه و سردرد دارم؛ مثل یک بادکنکی میمونم که بادش داره خالی میشه و چروک میخوره. نمیدونم به خاطر سردردم هست که خُلقم پایینه یا به خاطر خُلقمه که سردرد گرفتم. اگه چند سال پیش بود بدون هیچ فکری میرفتم سراغ مسکن خوردن. و یا اینکه شروع میکردم به سرزنش کردن و غرزدن به زمین و زمان. اما بالاخره یاد گرفتم که به این موجود زیستیروانیاجتماعی که میون دریایی از آشوب با هنرمندی داره نظم خودش رو حفظ میکنه احترام بگذارم.
ساعت ۱۰ صبح:
بعد از خوردن صبحانه طبق معمول هر روز رفتم برای مراقبه. با خودم گفتم الان دوست داری چه مراقبهای انجام بدی؟ و یک دفعه یاد مراقبههای هدایت شدهی «شفقت به خود» کریستوفر گرومر افتادم. موبایلمو برداشتم و نشستم برای مراقبه شفقت به خود. مراقبهی انتخابیام در مورد رویارویی با هیجانات ناخوشایند بود، یعنی چیزی که اون موقع درگیرش بودم. جاتون خالی مراقبهی بینظیری بود. نمیدونم و اصلا مهم هم نیست که چی شد و چه اتفاقی افتاد که انرژی در درون بدنم به جریان افتاد. بدنم اون قدر سبک شده بود که میخواستم پرواز کنم. با وجود این که هنوز سردرد داشتم اما حالم خیلی بهتر شده بود و بنابراین توانستم برم سراغ انجام کارهام....
ساعت ۴ بعد از ظهر:
همین طور که زمان میگذشت حالم بهتر و بهتر میشد، به قدری که کلی فکرای خلاقانه برای کارهام به ذهنم رسید.
ساعت ۱۱ شب:
حالا نشستم و دارم به امروزم فکر میکنم که چه چیزی بهم کمک کرد که به جای سقوط در درهی حال بد و تنبلی، به قلهی حال خوب و خلاقیت صعود کنم؟ آگاهی بر خود و افکار و احساساتم به من کمک کرد تا به جای افتادن در چرخهی معیوب ناخوشی بدنی، احساس ناخوشایند و افکار منفی، حال ناخوش بدنی و روانیام رو بدون قضاوت و با مهربانی بپذیرم و در جهت شفقت و مهربانی به خودم و خُلق ناخوشایندم حال و زندگی امروزم را بهتر کنم.
امروز با تمام وجودم معنای جمله هایدگر که میگوید: «هشیاری تیمارگر هستی است » را درک کردم.
زهرا گلستاننژاد