از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

دیدی چگونه ریسه‌ی چراغ‌های انتظاراتم

-دیدی چگونه ریسه‌ی چراغ‌های انتظاراتم-

 
دیدی چگونه ریسه‌ی چراغ‌های انتظاراتم
به رویدادی که چشم نداشتم‌اش
گسیخت؟
امروز مغزم را گشودم
همه بست‌های اجدادی؛
آن انبوه اماها و اگرها را
                           واکردم
اکنون حال‌هایم را
نظرگاه‌هایم را
و خودم را با تو
با «و»هایی زرین بسته‌ام
                              به هم
اکنون شگفت نیست
که شادم و غمگینم
و تویی که مرا نفی می‌کنی
چون جانِ خویش عزیز می‌دارم
هر چه شود
هرآینه چراغ‌هایی روشن است در من.
فرزاد گلی – امروز‌نامه
-------------------------------------------
-------------------------------------------
 
حکایت و درنگ امروز
 
مدتی پیش موقعیت تداخل ارتباطی‌ای پیش اومد که من احساس کردم متوجه حدم در اون ارتباط  نشده‌ام. با اینکه موضوع ساده به نظر می‌رسید ولی اتفاق افتاد و اتفاقا پیچیده هم شد! حس کردم با این برش به ظاهر کوچیک رشته‌های زیادی از ارتباطاتم گسیخته (و بقول ما اصفهانیا «واتابیده») شد!
خیلی سریع از واکنش سرزنش بیرون اومدم و غم رو بجاش انتخاب کردم و شروع به نگاه بی‌سو به خودم و ماجرا کردم. اولین موضوعی که در بی‌قضاوتی، توجهم رو جلب کرد تکرار این اتفاق بود، البته نه مستقیما با شخص من. یک بار دیگه رفتم تو سرزنش خودم که مثل بسیاری اوقات تجربیات سایرین رو نادیده گرفتم و مجبور به تکرار تلخ اون شدم!
این بار پرسش‌گری رو به جای سرزنش انتخاب کردم؛ با این نگاه متوجه شدم در این ارتباط تجربه‌ی احساسی و عملکردی سایرین در موقعیت مشابه گویا شباهتی به تجربیات چندگانه من نداره، یا لااقل درظاهر من متوجه چنین چیزی نشدم. اینجا بود که دوباره نقطه‌ی مرجع رو خودم قرار دادم و پی بردم اگر سایرین می‌تونستند یا می‌تونن از این شکاف بپرن، من هنوز بال‌هام آنقدر قوی نشدن و افتادم توی شکاف! بنابراین تصمیم گرفتم علی‌الحساب ضمن تمرین برای رشد بیشتر تا زمانی‌ که توانایی کافی برای پریدن پیدا نکردم، از نزدیک شدن به این شکاف دوری کنم تا از کله‌پا شدن خودم و زدن آسیب‌های ناخواسته به دیگری پیشگیری کنم. این خودمبنایی به من احساس آرامش و حمایت از خودم رو داد. گرچه ته مایهی دلخوری باقیه، اما همزمان رشد و شادی هم به شدت در جریانه!
مژگان صادق‌زاده