دل پیچۀ مرد را هم نوید زایش هست؟
صدایی زنانه
در سرم امروز میخواند.
فرزاد گلی - امروزنامه
--------------------------------
--------------------------------
حکایت و درنگ امروز
... نگاهش کردم. زیبا بود و موهای خرمایی رنگش تا نزدیک کمرش میرسید.
زن ادامه داد: وقتی مردها به شکار میرفتند ما در غارها میماندیم در شکم «مادر» و به بچه ها رسیدگی میکردیم. و آنجا بود که «بزرگ مادر» همه چیز را به ما آموخت .
مرد دائماً در حرکت بود در حالی که ما در شکم «مادر» اقامت داشتیم. این به ما اجازه داد که بفهمیم دانهها به گیاه تبدیل میشوند و آن را به مردان گفتیم. ما اولین نان را پختیم و مردان را تغذیه کردیم. ما نخستین جام را ساختیم تا با آن بنوشند.
و ما گردش آفرینش و چرخهی حیات را دریافتیم، زیرا بدن ما ریتم ماه را دنبال میکرد. ...
در ساحل رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم - پائولو کوئیلو