امروز
در وادی وای؛
در سرزمین مرزیِ بادهایم
نه روشنام،
نه سیاه
جانِ روانام
به آنِ امکان.
فرزاد گلی – امروزنامه
--------------------------------------
--------------------------------------
حکایت و درنگ امروز
گاهی صبحها چشم که باز میکنم و میبینم که سقف و کف و دیوارا سرجاشونن و من با صدای پرنده و خروس و گوسفند و بره و گاو همسایه و سروصدای معمولی نونوایی بغلی از خواب بیدارشدم، دلم از شادی غنج میزنه و خوشحال میشم که با پای خودم از رختخواب بیرون میام و میرم دستشویی.... این روزا هرچند نمیدونم چی خواب دیدم که تو تن اکنونم بیدارشدم، خودبهخود با نشاط و شکر و جمعوجور وارد روز میشم و روزم رومیسازم.
یه صبحایی، منگ و پراکنده و اندوهگین و تمامشده از خواب بیدار میشم. اونوقت باید ضمن ورزشای توی رختخواب به ادراکات حواسم و اعضاء بدنم برگردم و یکییکی شانسا و نیازهام که منابع من و انگیزههایی هستن که به زندگی وصلم میکنن رو از جاها و پشتایی که قایم شدن بیرون بکشم و تماشاشون کنم و خودم رو از زیر آوار فقدانهایی که تازه هنوزم به وضوح نمیبینمشون و یادهای فراموش شدهای که وقتشون بوده بالا بیان و گرچه تماشاشون در خواب هم حالمو خوش نکرده اما کمکم وقتشه تو بیداری هم ببینمشون، دربیارم و باهاشون بمونم و قصدم به شادیسازی رو ازشون پس بگیرم.
یعنی یادگرفتم فرقی نمیکنه چه جوری از خواب بیدار بشم و به امروز و فرصت تازهام برای زندگی قدم بگذارم، به هرحال لازمه هی خودمو بیدار کنم و یاد خودم بیارم که اینا که الان در اختیارته همش موقتیه و وقت رو غنیمت بدون.
اونوقت مثل یه دزد بختیار از خودم میپرسم: ازین همه مال غنیمتی کدومش رو انتخاب میکنی و بهش دل میدی و این فرصتا رو چطور بدزدی که خوب برکت کنه؟ و الان ازین کار میخوای چه شادی و نوازش و مراقبت و توانمندی و ظرفیتی برای خودت و دیگری بسازی؟ این نگاه و سوال، هِی من رو به اینجا و این لحظه نزد خودِ تازهپایی برمیگردونه که مدت زیادی نیست که در پناه مهر و حمایت خودم گرفتمش و اجازه میده تا در احساس ایمنی و یکپارچگی، از آنات امروز تجربههای تازه و لذتبخشی بسازم.
یه روزهایی هم میبینم از نحوهی انجام یه کاری غرق لذتم و بعد میفهمم الان در عین تجربهی چیزی هستم که یه وقتی رویای دور از دسترسی بهشمار میرفت.
و با همین بالا پایین شدنهاست که زندگی هر روز تازگی و ارزشمندی خودش رو به رخم میکشه.
نوشین خورشیدیان