از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

بم است، لرزاننده

-بم است، لرزاننده-

بم است، لرزاننده
                            فرابرنده هم
رها می‌کنم آگاهی‌ام را
بر رودِ این عودِ راویِ امروز
می‌کشاندم به دردهای وامانده،
آب می‌شوم
در سکوتِ میان زخمه‌ها
دیدارِ رهانندۀ دردها
بی ـ خودی ـ در ـ میان.
فرزاد گلی - امروز‌نامه
-----------------------------------
-----------------------------------
درنگ امروز
ای دریغا در خودی درمانده‌ام
لاجرم در صد بلا افتاده‌ام/
ای دریغا بی‌نوایان یقین
راه رفتند و بماندم این چنین/
ای دریغا عارفان با وفا
شان برفتند و بماندم در قفا/
ای دریغا سالکان راه بین
راه رفتند و بماندم این چنین/
ای دریغا صوفیان با صفا
شان برفتند و بماندم مبتلا/
ای دریغا نفس ما در معصیت
خود خودی کرده بری از معرفت/
ای دریغا عاشقی را با ادب
جمله در تجرید دایم خشک لب/
هر که او خود را فنا کلی شناخت
اندر آن جائی بقائی کل بساخت/
عطار