از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

گویی هر بار

-گویی هر بار-

گویی هر بار
در گاه و جایی دیگر
پلک می‌گشود
نور چهره‌اش ورق می‌خورد
همچنان که از یادهاش می‌گذشت ...
پایانش
         به امروز
                   افتاده بود.
فرزاد گلی - امروز‌نامه
----------------------------------
----------------------------------
درنگ امروز
 
آن مرغ نغزخوان،
در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،
اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،
بسته ست دم‌بدم نظر و می‌دهد تکان
چشمان تیزبین.
وز روی تپه،
ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،
که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.
آنگه ز رنج‌های درونیش مست،
خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.
باد شدید می‌دمد و سوخته‌ست مرغ!
خاکستر تنش را اندوخته‌ست مرغ!
پس جوجه‌هاش از دل خاکسترش به در.
نیما یوشیج