از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

چه هنگامه شورانگیزی‌ست امروز

-چه هنگامه شورانگیزی‌ست امروز-

چه هنگامه شورانگیزی‌ست امروز
جویبارانی بهاری
                  که می‌دود در تنم
آفتابی دمیدست
                 بر ستیغِ سرم
یخِ نازیسته‌های هزارساله‌اش
                                آب شده است.
فرزاد گلی – امروز‌نامه
---------------------------------
---------------------------------
حکایت امروز
تن‌آگاهی
 
چراغ‌ها را خاموش کردم و دراز کشیدم که بخوابم. فکر کردم که باغ پرشکوفۀ امروز صبح چقدر دور است. عصر که از آنجا بیرون آمدیم، هنوز راه زیادی تا خانه درپیش داشتیم. پیش روی‌مان جادۀ شلوغ و پر پیچ و خم و گفتگوهای توی ماشین بود و بعد هم خیابان‌های پرترافیک شهر و در خانه هم تکاپوی نظم دادن به شلوغی‌ای که با خود  برگردانده بودیم. هنوز تلاطم و تقلاهای روز در تنم بود .
در تاریکی توجهم را به تنم دادم. توده‌ای از عضلات خسته و سنگین که برخلاف مصلحت‌شان، تمایل داشتند که هر چه بیشتر توی خودشان جمع شوند. کمی بدنم را کش و قوس دادم و در آگاهی بر بدنم ماندم. کم کم احساس کردم بدنم دارد چیزی را به یاد می‌آورد. بازتاب ارتعاش زنگوله‌های گله‌ای دوردست، نوازش‌های باد و شکوفه‌های ظریف سفید بی‌شمار که بر شاخه‌ها تکان می‌خوردند، کشش ساقه‌های ظریف علف به سوی نور و جریان شورانگیز ابرهایی که در آفتاب دم غروب به نرمی از طیف‌های نارنجی به صورتی و کبود می‌لغزیدند.
 
درنگ امروز :
 

خیلی وقت‌ها بدن برای ما کالبدی است صُلب و محدود به عملکردها و مرزهای ظاهریش. تن‌آگاهی لایه‌های تازه‌ای از تن را برای ما آشکار می‌کند و در ورای مرزهای مانوس، چشم‌انداز جدیدی را می‌‌گشاید. چشم‌اندازی که تجارب حسی و عاطفی و ذهنی و ارتباطی هر دم تغییرات ظریفی در آن به وجود می‌آورد. دنیایی شگفت‌انگیز که بسترِ جریان ماده و انرژی و اطلاعات است و نیروهای هستی آن را در طی میلیاردها سال صبورانه شکل داده‌اند. منظومه‌ای از تجربه‌های خرد و کلان که نیروهای درون و بیرونش مدام آن را از نو شکل می‌دهند. برساخته از لایه‌های دیرپاتر نظم، عادت، تن‌یادهای ماندگار و میدان‌های لطیف‌تر و مواج‌تر کالبدهایی که هر بار از ارتباط با خود و دیگری و هستی به وجود می‌آیند و در نور تن‌آگاهی مرئی می‌شوند.

سارا گلمکانی