حفرهای فرو افتاد در همارگی؛
آن هیچِ فراگیر،
میلی شد به سویی
زایش فزاینده شکلها
بر گشایشِ سپهر قدرت؛
قدر و قضای شکلها
از درون و بیرون ...
اکنون بر این زمین روشنِ نرینهام
تو میگویی قدرت را فراخوانم
برای آفرینش امروزم؟
نه،
من حیات را
از آن چشمه تاریک مینوشم
تهیای نگاه داشتهام در خود
برای خلقِ جدید...
فرزاد گلی – امروزنامه
------------------------------------
------------------------------------
درنگ امروز
هرچه تا به حال میدانستم؛ هیچ نبود و نیست،
و هر چه را نمیدانستم؛ که هنوز هم نمیدانم، «هیچ» است. اما این هیچ کجا و آن «هیچ» کجا؟!
افسوس که اظهار وجودیِ نادانی را هنوز بلد نیستم، که یادم ندادهاند و یاد هم نگرفتهام تا مُهر سکوت بزنم بر این همه نابلدی، این همه ابلهیام!
و از همه بدتر، آنچه از خالق، عشق یا آفریننده و آنچه از بندهی روشن و بیدار میدانستم یا «نمیدانستم» تا حقیقت، انگار از زمین تا آسمان، متفاوت است...
برای همین چند خط هم جاهلی کردهام لابد، اما میانبری اگر بخواهم به سطوری از سرگشتگی و حیرانی این خودِ بیخود بزنم، گفتن از حضور پُر عیار «اوست» در رقص تن وُ نبض وُ موسیقی،
وقتی آینه، تنها مٓحرمِ جهان من است...
عاطفه برزین