آمدهام
تنها
به امروز.
فرزاد گلی – امروزنامه
--------------------------------
--------------------------------
حکایت و درنگ امروز
در راه - قسمت چهاردهم
دوره اقامتی؛ روز پنجم، قسمت اول (ادامه از تاریخ ۱۴۰۰/۲/۱۸)
غلبهی مهر، علیرغم امواج درهمِ دو روز گذشته، در حلقه مشهود بود. گویی آفریدن هماهنگی در این حلقه همچون وزش نسیم بر شاخسار زندگی به جانی هوشیار و کنشی دلیرانه نیازمند است تا ما را راه برد به فراسوی آنچه میشناسیم، به سوی ناشناخته یا آن ناشناختنی.
در ادامه بحث، تحقق فردیت و مفهوم تنهایی را دور میزدیم. دانستیم که فردیت؛ ناگزیر از مسیر سبز آگاهی و هوشیاری بر بودن میگذرد و آن چه او را راه میبرد مراقبه است، مراقب و گوش به زنگ لحظه بودن.
«نفخه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
نفخهی دیگر رسید، آگاه باش
تا از این هم وانمانی خواجه تاش!»
بحث از تنهایی میرفت. پیش از اینها گمان میکردم وقتی انسان در آنچه از روح و ضمیرش میگذرد نمیتواند با کسی سخن بگوید، پس تنهاست؛ و نیاز به درک دیگران، مفهوم تنهایی را برایم غمانگیز میکرد و نمیدانستم ترس و یاس، راه ما را میبندد به ساحتهای بالاتر.
اکنون تنها بودن به معنی درک یگانگی در عین تعلق داشتن به سیستم، ترسهایم را از میان برده است یا بهتر بگویم بر من آشکار کرده است. در واقع دانستهام که تنهایی انتخاب شده، خلوت درون «چیزی که ما را از نظام واکنشها جدا میسازد»، از جنس دیگری است.
«قعرِ چَه بُگزید هر که عاقل است
زان که در خلوت صفاهای دل است»
برای تحقق فردیت باید به آزادی برسیم؛ آزادی از همه ترسها. راستی چیست؟
«ذهنی که اسیر سنتها و قالبها نیست نه سلطهگر است نه سلطهپذیر و اگر جز این باشد هرگونه آزادی یک واکنش است و این ذهن هرگز آزاد نیست».
شهلا صفویفرد