از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

امروز هیچ‌کس نیست

-امروز هیچ‌کس نیست-

امروز هیچ‌کس نیست
این‌جا هیچ نیست
تنها پچپچه‌ای‌ست فراگیر
راز را می‌خوانند
همه تن‌ها با هم
                 به هم
بی که بدانند.
فرزاد گلی – امروز‌نامه
----------------------------------------
----------------------------------------
حکایت و درنگ امروز
رمز
 
چند دقیقه برای تأمل نشستم؛ چشمها را بستم، تنم را از تنشها رها کردم، بی سو و در قرار، موضوع را یک بار به ذهن آوردم و رها کردم. در یک تمرین روزانه موضوع این بود که بزرگترین خواسته‌ام برای خودم چه کیفیتی است؟
چشمها را باز کردم. می‌بایست آنچه را که هنوز کلامی برایش نداشتم تصویر می‌کردم. در کلمات دنبالش گشتم: آرامش، رضایت، رفاه، قناعت، اقتدار، مهربانی، شادمانی... همه  اینها بود و هیچ‌ کدام گویا نبود!
مجبور شدم دوباره چشمهایم را ببندم، در تنم گسترده شوم و در قرار، آرامِ نگاه شوم. این بار که چشمانم را باز کردم می‌دانستم همه آنچه در بالا نوشته بودم را می‌خواستم و تک تک آنها می‌توانست برای من در کلمه ی "سیراب" خلاصه شود، اما باز چیزی ناجور بود. این کلمه انباشتگی داشت، شادیش خفقان‌آور و بی‌طراوت بود. نمی‌توانست به تنهایی آرامش و رضایت سیال را تصویر کند. بله یافتم... تشنگی کم داشت!
چشمهایم را بستم و این بار مراقبه ام را با کلمات شروع کردم:
رمزش را به من بگو
اگر می‌دانی-
" تشنۀ سیراب "
سپیده رئیسیان‌زاده