از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

اگر این نوشته را می‌خوانی

-اگر این نوشته را می‌خوانی-

اگر این نوشته را می‌خوانی
یعنی امروز است
و تو وارث همه روزهای پیشینی
و همه روزگارانی که آمده‌اند
تا تو.
فرزاد گلی – امروز‌نامه
---------------------------------
---------------------------------
روانشناس بودن، فراتر از تخصص، یک هنر است؛ هنر عشق ورزیدن به همنوع، هنر همدل بودن با رنج‌آورترین شرایط یک انسان، هنر نگریستن عاری از قضاوت
روز روان‌شناس گرامی باد
 
حکایت و درنگ امروز
ارنست روان‌درمانگری بود که به کارش عشق می‌ورزید. بیمارانش هروز او را به خصوصی‌ترین اتاق‌های زندگی‌شان دعوت می‌کردند؛ و او هر روز آنها را تسلی می‌داد، تیمارشان می‌کرد و ناامیدی را از آنها دور می‌کرد و در عوض مورد احترام آنها قرار می‌گرفت. هرچند برای این کار پول می‌گرفت، اغلب با خود فکر می‌کرد که اگر به پول نیاز نداشت رایگان روان‌درمانی می‌کرد. کسی که به کارش عشق می‌ورزد، خوش‌شانس است. ارنست احساس خوش‌شانسی می‌کرد. البته چیزی بیش از خوش‌شانسی؛ احساس خوشبختی می‌کرد. او کسی بود که شغلی مناسب برای خودش پیدا کرده بود، کسی که می‌تواند بگوید من دقیقا همان جایی هستم که از آنِ من است، در بطن استعدادها، علایق و اشتیاقاتم.
وقتی هرروز صبح دفترچه‌ی قرار ملاقات‌هایش را باز می‌کرد و چشمش به هفت-هشت نامی می‌خورد که قرار بود روزش را با آنها بگذراند، احساسی بر او چیره می‌شد که فقط می‌توانست با زبانی دینی آن را توصیف کند. در این لحظات، عمیقاً می‌خواست از کسی یا چیزی که این شغل را به او ارزانی داشته، تشکر کند.
بعضی از صبح‌ها از پنجره مطبش به آسمان مه‌آلود نگاه می‌کرد و با خود تصور می‌کرد که اسلافش در روان‌درمانی در افق منتظر ایستاده‌اند.بعد با لحنی آوازگون می‌خواند:« سپاسگزارم، سپاسگزارم.» از همه آن‌ها سپاسگزار بود، آنهایی که شفابخش نومیدی بودند.
در بالاترین سطح و دورتر از بقیه، نیاکانی ایستاده بودند که پیکرهای آسمانی‌شان به سختی رویت می‌شد: عیسای مسیح، بودا و سقراط. پایین‌تر از آن‌ها و کمی نزدیکتر، پیشروان بزرگ بودند که چهره‌هایشان کمی متمایزتر بود: نیچه، کی‌یرکِگور، فروید و یونگ. و از آن‌ها نزدیکتر پدربزرگ‌های روان‌درمانی: آدلر، هورنای، سالیوان، فروم و چهره شیرین و خندان شاندورفِرِنتزی.
دروغگویی روی مبل - اروین یالوم