از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

چگونه نور پسین

-چگونه نور پسین-

چگونه نور پسین
این‌سان سخت می‌شود؟
کبود می‌شود
و فرومی‌گیرد آفتاب امروز را
نیشتری می‌خواهم، مهرآور
                               تا بشکافم‌اش
                                              تا بجوشند
فریادها و اشک‌ها
و باز برود به هر سو
آن رودِ روشنا.
فرزاد گلی – امروز‌نامه
------------------------------------
------------------------------------
حکایت و درنگ امروز
در راه - قسمت دوازدهم
دوره اقامتی؛ روز چهارم، قسمت دوم (ادامه از تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۱) 
 
در این روزهای سرشار؛ گویی هجوم تازه‌ها، انرژی پس‌پشت آن و این فضای عطرآگین طبیعت دارد با این حلقه کارهایی می‌کند. انگار جریانی است سیال که گشودگی می‌بخشد؛ چنان که هر رهرو می‌رود تا به توان صد برسد و در هیچ کجا نگنجد و نه دیگر در پوست خود نیز.
با جابجایی‌هایی که بر اثر تغییرات بیرونی و درونی صورت گرفته، امروز فضا کمی گیج بود. همه در بهت تازه‌ها و تکاپوی بزرگ کردن ظرف جان خویش بودند. ابرهای ذهن که پس می‌رفت و گویی گنجایی آن همه، در جان پر انتظار مشتاق ما هنوز نبود.
هرکس به گونه‌ای می‌خواست تعادل خویش را حفظ کند، اما نوسانات این انرژی‌ها، دانه‌ها به یکدیگر برخورد می‌کردند، در هم می‌پیچیدند و حلقه تکان‌های شدیدی می‌خورد. من توانستم این موج را ببینم و از برخورد با آن بپرهیزم. می‌دیدم و احساس می‌کردم همه تحت فشار شده‌اند و هر لحظه ممکن است حلقه را بگسلند.
استاد پا پس کشید؛ «فرصتی بایست تا خون شیر شد»، تا آنها بتوانند از پس آنچه پیش آمده بود برآیند، شاید وقت آن بود که ببینند آیا آن‌ها می‌توانند چراغ‌هایی را که او فراراهشان نهاده بود روشن نگه دارند و یا اجازه می‌دهند بادهای ناموافق آن‌ها را خاموش و سرد، گردانند و فراموش کنند که:
«این غمان بیخ کن چون داس ماست    این چنین شد و آنچنان وسواس ماست»
اما آن جانِ هدایتگرِ هوشیار، آن نگاه روشن مهربان، مراقب بود تا به هنگام نیاز کلیدی را در هر کدام از آن‌ها روشن یا خاموش نماید، تا همه چیز از دست نرود و آن انرژی مهیای استحکام و قوت، منجر به گسست حلقه نگردد.
در مجموع روز متفاوت و شاید روز سختی بود، تربیع و دایره نیز سخت بود...
شهلا صفوی‌فرد