از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

تاب می‌آوری‌اش چون آفتاب

-تاب می‌آوری‌اش چون آفتاب-

تاب می‌آوری‌اش چون آفتاب
هنگام که رخدادها،
حال‌ها
     و کارهای امروزت
خطوطی از آن کتاب بزرگ باشد
می‌باشی‌اش آفتاب را
گاه که نقش می‌بندد آن کتاب
در تن‌ات
با هر حرفِ رخدادها،
حال‌ها،
کارها.

فرزاد گلی - امروز‌نامه

 

ای عاشقان، ای عاشقان امروز ماییم و شما
گرسیل عالم پرشود هر موج چون اشتر شود
ما رخ ز شُکر افروخته، با موج و بحر آموخته‌
ای شیخ! ما را فوطه ده، وی آب ما را غوطه ده
این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد
دی روز، مستان را به ره بِربود آن ساقی کله
ای رشک ماه و مشتری، با ما و پنهان چون پری

 

افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا‌
مرغان آبی را چه غم، تا غم خورد مرغ هوا
زان سان که ماهی را بود دریا و توفان جانفزا
ای موسی عمران بیا، بر آب  دریا زن عصا
سودای آن ساقی مرا، باقی همه آن شما
امروز می در می‌دهد، تا برکند از ما قبا
خوش خوش کشانم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بری، آخر نگویی تا کجا


 

دیوان شمس