از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

چشمان گرد آبی‌اش ابرآلود بود

-چشمان گرد آبی‌اش ابرآلود بود-

چشمان گرد آبی‌اش ابرآلود بود
چون گرگی گرسنه
دردهای امروز را می‌جست
بال شکسته جوجه کلاغی
چشمِ سرخ گربه‌ای
سگِ گم کرده توله‌ای
و دستان تهی کودک دست‌فروشی
چگونه نیوشا بود و گنجا
این همه فریادهای گنگ جان را؟
آن هم در آن انبوه شتاب‌های به خود مشغول.
 
جان بود و آن بود
مادر حیات‌های لرزان بود.
فرزاد گلی – امروز‌نامه
---------------------------------------
---------------------------------------
درنگ امروز
مردم بطور کلی چنان شادند که گویی جشن گرفته‌اند،
یا این که گویی از برجی جست‌زنان بالا می‌روند،
تنها من آرام و آسوده هستم و اشارات و حرکاتی از خود بروز نمی‌دهم
همانند کودکی که هنوز قادر به لبخند زدن نیست
بیچاره و بی‌نشان، چنان که گویی خانه‌ای برای رفتن ندارم
دیگران همه بیش از حد کافی دارند، و به نظر می‌رسد تنها من نیازمندم
شاید ذهن من ذهن یک احمق است! که اینقدر نادان و بی‌خبر است!
توده مردم بشاش، روشن و زیرکند و تنها من به نظر کودن می‌آیم...
توده مردم تمیزدهنده هستند و تنها من کودن به نظر می‌رسم
من غافل هستم، چنان که انگار تیره و تارم
شناورم، چنان که گویی به هیچ چیز بند نیستم
مردم به طورکلی همه کاری برای انجام دادن دارند و تنها من غیر فعال و خام دست جلوه می‌کنم!
تنها من با دیگران فرق دارم
ولی من تلاش معاش و روزی‌خواهی از مادر(تائو) را ارج می‌نهم...
لائوتسه