از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

مادربزرگ هراسان دوید به هال

-مادربزرگ هراسان دوید به هال-

مادربزرگ هراسان دوید به هال
«نخندید! نخندید!
که من فرشته‌ خشمناکی دیدم
ردای سیاهش پنجره را پوشاند.»
ما ترسیدیم
و باز خندیدیم
و بعد باز ترسیدیم
و دیگر بلند نخندیدیم.
«شادی، میوه‌ی خدایان است
زنهار! ناخنک بزنی،
زنهار!
که دیگر هیچ پردیس نخواهی داشت
                                            تا ابد.»
 
پردیس پسین‌ام را که نوش کردم
شادی‌های دیگر آمدند
موج‌هایی سرکش
زنبورانی سرگردان
و میوه‌های رسیده،
گاه افتاده در گذر ...
و باز در آن هنگام هم
پچپچه‌هایی بود در کافه‌ها
و فریادهایی در خیابان‌ها
وا خِردا!
چه سرخوشید بی‌خبران!
وا نیکیا!
چه بَدید شادکامگان!
وا کُنشا!
چه کاهلید خوشحالان!
وای!
 
... اگرکه خُرم‌ام یافتی امروز
نشسته بر سنگ زاویه این خانه‌‌ی خراب
زیر سایه‌ی تاک بزرگ
بدان! که رسته‌ام
از هزار دام خدایان
از هزارتوهای اندیشناکِ اندیشندگان.
فرزاد گلی – امروز‌نامه