دعوتیست آبی،
آسمان امروز
برای پرواز دستها و چشمها
و حرکت جانها که زمان را میپردازد
به شکل اکنون.
فرزاد گلی - امروزنامه
حکایت امروز
باش-گاههای من؛ رانندگی
در حال رانندگی هستم. دستهایم خودبهخود فرمان را حرکت میدهد و پاهایم بیاراده بین گاز و کلاج و دنده درحرکت است. در سرم اما غوغاست. مسایل پشت سرهم رژه میروند و هرکدام ساز خودشان را میزنند. چه سمفونی گوش خراش و ناموزونی... . و من باز هم بیاراده، دمبهدم با هرکدامشان بهسمتی کشیده میشوم.
با صدای بوق ماشینی از جا میپرم. چندین خیابان طی شده، چراغ قرمزی بوده که سبز شده و ماشین من که متوقف شده، حالا باید راه بفتد. و من در تمام اینمدت کجا بودهام؟ ... هرگز وجود حاضر و غایب شنیدهای؟!...
با دمی به تنم برمیگردم. ابروها بههم گره خورده و پیشانی پراخم، شانهها سفت، شکم آشوب و منقبض، پاها بیقرار... . با چند دم دیگر، توجه مهربانانهام را در بدنم پخش میکنم و لحظاتی بعد، سبزی درختان در حال گذر آشکار میشود و بوی خوش گلهای جدول کنار خیابان، با صدای ویراژ پیک موتوری. پوستم کمی خنک میشود، نسیم ملایمی هرم گرمای این عصر تابستانی را شکسته است.
درنگ امروز
خیلی از مواقع، برای انجام کارهای روزانه کم میآوریم و در آخر روز یا حتی وسط روز، احساس خستگی و فرسایش میکنیم. این امر معمولا در اثرعدم آگاهی به بدن رخ میدهد. اگر به بدنمان توجه کنیم، متوجه میشویم که خیلی عضلات را بیهوده در انقباض نگه میداریم و به بدن خودمان بار اضافه وارد میکنیم.
اگر بخواهیم اقتصادی عمل کنیم، یعنی بهترین بازدهی را با صرف کمترین میزان انرژی بهدست بیاوریم، باید فقط عضلاتی که برای انجام هر حرکت نیاز هست را بهکار ببریم و بقیه عضلات را در راحتترین وضعیت نگه داریم. مثلا در رانندگی فقط عضلات پا و دست را بهکار ببریم و عضلات صورت و بقیه قسمتها را رها نگه داریم.
بدلیل ارتباط تنگاتنگ ذهن با بدن، با تناگاهی و بکارگیری اصول اقتصادی در ماهیچههای بدن، ذهن نیز آرامتر شده و حضور و ادراکات محیطی ما افزایش مییابد.
فخری بحرینی