امروز کدام رویهایم به دیدارم میآیند؟
به هنگام دیدار
خود را به جا خواهم آورد؟
سخت است حرمتِ خویش را داشتن
وقتی در آینه به تو پرخاش میکند.
بگذار! همه تن آغوش شوم
گردآورم
خردهخودهای رها شدهام را
از خیالستانهای دیگران.
فرزاد گلی – امروزنامه
-------------------------------------------
-------------------------------------------
حکایت و درنگ امروز
هفته پیش به زندگی کردن گذشت؟!
با خانمی تصادف کردم که برای شرکت پنبهریز کار میکرد و ۵ تا بچه داشت، اما به من گفت به کسی نگو خجالت میکشم، شوهرش زندان بود.
چیزی نمیپرسیدم ، میخواستم دامنم را کمی جمع کنم از زندگی، زنده بودن اعتماد کردن میآورد و اعتماد کردن، خطر!
اما برایم گفت که شوهرش گفته ول شدی توی کوچهها و بیا طلاق بگیر، از آشپزی و کار خونه خسته بود.
گفت یه کرم داریم برای لیفت، بیا بگیر. تو این سنها باید کرم لیفت بزنی، میزنی؟
سر چهار راه قصر منتظر جناب سروانی ماندم که یه بچهی چهار ساله داشت و به یک دختر و پسری که صحنهی تصادف را دستکاری کرده بودند داشت میگفت: شما دوست دارید من برم جهنم ؟!
جهنم؟
گفتم من اینقدرکه تو چهار راه قصر منتظر تو ماندم؛ تو هیچ چهارراهی منتظر هیچکس نماندم!
شوخی بود، زندگیام پر بود از چهارراهها و انتظار….
چهره زن و سروان را باید تخیل کنم، ماسک زده بودند و فقط چشمهایشان را میدیدم، زن چشمهای درشتی داشت از آنهایی که زیر ابرو استخوان حدقه پیداست، و سروان چشمهای سیاه کودکانهای داشت که هنوز میدرخشید. انگار در تمام حرفهایش خنده بود چون چنتا چین ریز مدام کنار چشمهایش بود.
هفته پیش را زندگی کردم؟! انگار بخشی از من میترسید از به تمامی زنده بودن، انگار بزرگتر از ظرف من بود اعتماد کردن …
اما انگار زنده بودم؛ چون چشمهای سوری و خندهی مصطفی اینجاست؛ همراه نگاهم، خندهام و کم کم میشود قسمتی از من .
نغمه کریمی