از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

نکند که پیر شوم این جا

-نکند که پیر شوم این جا-

نکند که پیر شوم این جا
و بپوسند
همه امکان‌های ارجمندم
بر طاقچه‌های نمایش و فراموشی
نکند که نگشایم
بغچه‌های دل‌ها و دلیل‌ها را
و جان‌های نازیسته‌شان
بپلاسند در پلاس تردیدها ...
 
صراحت تابناک امروز که دمید
جانم را رها می‌کنم
از نگاه‌بانی چیزها و رابطه‌ها، فقدان‌ها و نایافته‌ها
جان‌شان را رها می‌کنم
تا زندگی کنند
                      در من
                                و با من
بی وسواسِ داشتن‌شان
بی وسواس نداشتن‌شان
تن می‌دهم
به زمینه بی‌رنگِ اکنون.
فرزاد گلی – امروز‌نامه
--------------------------------------------
--------------------------------------------
حکایت و درنگ امروز
همینطور که تند و تند لباسا و وسایل شخصی مورد نیازش رو جمع می‌کردم و توی چمدون خوشگل کوچیکش با نظم جا می‌دادم که بفرستم براش آسایشگاه، حس می‌کردم چیز غریبی بهم حس ترس و تهوع میده!
یه عالم لباسای نو با اتیکتای کنده نشده، لباسای خوشگل مارک، کفشای برند نو، زیورآلات توی جعبه‌ها، لوازم آرایش با کیفیت ... و همه چیز بوی مرگ می‌داد!
درحالیکه زنده بود من داشتم بوی مرگ رو لابلای این همه جنس پرکیفیت استشمام می‌کردم!
بواسطه‌ی بیماریش همه چیز رو جمع کرده بود بلااستفاده!
مرگ مثل ماری خوش‌خط و خال بینشون می‌خزید و من به تماشاش نشستم!
متوجه خزشی درون خودم شدم؛
مردگی‌های مختلفی که در سطوح مختلف در من جاری بود و این مورمور مرگ‌مند، متقلبانه نمایش زندگی می‌داد....
یک لحظه پامو گذاشتم توی دنیای اکنون و دوباره در کوچه‌های قدیمی ناآگاهی گم شدم!
مژگان صادق‌زاده