از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

وه! که چه طعم رازآمیزی دارد

-وه! که چه طعم رازآمیزی دارد-

وه! که چه طعم رازآمیزی دارد
تلخی به گشایش درآمده امروز.
فرزاد گلی - امروزنامه
---------------------------------------------
---------------------------------------------
این روزها خیلی به آنهایی فکر می‌کنم که یکباره خودشان را وسط یک هنگامه ­ای دیده ­اند؛
یک روز معمولی، بمب‌ها خانه را بر سرشان آوار کرد، جنگ آغاز شده ...
داعشی­ها به روستایشان آمدند، پدر و مادرش را کشتند، به خودش تجاوز کردند و به بردگی بردند...
همسایه با اسلحه وسط خانه پیدا شد و همه را به گلوله بست، جنگ داخلی شروع شده...
من کودک آواره ­ای هستم در مرز ترکیه و سوریه، گرسنه و خسته... ؛ قحطی، وبا، طاعون، جنگ، افراط‌گرایی، یک روز معمولی را به آخرالزمان بدل کرد...
آنچه که در همه این سرگذشت­ها که به نوعی سرگذشت من هم هست، قلبم را می­فشارد نه فقط مصیبت و فاجعه و تراژدی است که با آن روبه‌رو بوده ­اند، بلکه قربانی خاموشی در میانه بودن است که حتی فرصت و مجال نمی­یابد که بفهمد چه اتفاقی دارد می‌افتد. این که فرصت آگاهی و عمل از آنها گرفته شد؛ اینجایش انسانی نیست.
من نمی­خواهم اما در این هنگامه، قربانی خاموش باشم...، قربانی خاموش حماقت و دیوانگی، سرمایه ­دارها و حاکمان و دیکتاتورها... می‌خواهم تا به آخرش هشیار بمانم، حتی اگر کارهایم تنها دست و پا زدنی بیهوده در طغیانی بی­ امکان نجات باشد. برای همین تمام کارهای کوچکی را که می­توانم بکنم با هشیارانه ­ترین امکانی که دارم انجام می‌دهم؛ وقتی حال دوستی را می­پرسم...، برای آشنایی خطی می­نویسم...، برای پدر و مادر مراقبه­ هایی که می­فرستم، توضیح می‌دهم...، با بچه ها شوخی می­کنم...، چشم نگران احوال دوستی می­شوم که مبتلا شده...
همه این کارهای کوچک را با چنان آگاهی انجام می‌دهم که قرار است روحم را به رستگاری برساند. ممکن است عمل من به حساب هیچ کجای این همه‌گیری نیاید، اما من را در مقام انسان نگه می­دارد و شاید نجات همین باشد...
نغمه کریمی