چه روشن دیدم امروز را!
در آن مه هموارهی ابهام
چه خوب خو کرد چشمانم
به این روشنایی تار
همهام شورِ زیستن ابهام است
بی آن که بیندیشم
به ابهام.
فرزاد گلی – امروزنامه
---------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------
حکایت امروز
ابهام
همیشه از بن بستها فراریم و چقدر عصبانی میشوم وقتی سر کوچهی بن بستی تابلوی نامردش نیست! باز خوب است که میشود دور زد و برگشت. ابهام و تعلیق آنجاست که پرسان پرسان با نادانستگی میرسی ته کوچه و راه برگشتی هم نیست، باید بایستی تا راهی باز شود و نمیدانی کی؟ نمیدانی چگونه؟ نمیدانی...
درنگ امروز
ابهام تاریکیست؛ بیتابگر ذهن که آن را به تکاپوی سخت و بی حاصل وامیدارد، اگر "هانِ" بیدار باشی بر جا ننشاندش.
ذهن خواهان وضوح است و خود را از پای درمیآورد تا مگر به وضوحی هر چند ساختگی و دروغین دست یابد و از این تنگنا بیرون بپرد، حتا به قیمت از دست دادن واقعیت.
اگر قدر دانسته شود اما، ابهام شمهای است از تاریکی تهی؛ تهی بیمرز، تهی به درون برنده، تهی نقاش. نقشی برتو میزند، نقشی بر آب.
سپیده رئیسیانزاده