از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

بیدارْخواب بامدادی را

-بیدارْخواب بامدادی را-

بیدارْخواب بامدادی را
هدهد می‌خواند
چنان که گویی با من است
طنین آواز امروزش
می‌افتد در تن‌ام
صدایی می‌پرسد در من
انتظار تا کی؟
 
...ای چشمداشته را داشته!
تو بگو!
تا کی دوام خواهی آورد
دیگر چشم نداشتن را؟
فرزاد گلی – امروز‌نامه
----------------------------------------------------------
----------------------------------------------------------
حکایت و درنگ امروز
رقصی میانه میدان
در رویایم می‌خواهم که همه چیز بر مراد من باشد؛ رخدادها، آدمها. تا محافظت کنم از خودم که کوچک و آسیب‌پذیر و لرزان است، چون شبحی که هر کلمه‌ای ناپدیدش می‌کند.
در رویایم از جهانی یخی؛ ثابت و جاودانه، با ترس و دلشوره پاسداری می کنم، جهانی بدون رنج و درد، جهان خوبِ مطلق.
دیوارها که ترک می‌خورند را با گل می‌پوشانم، آدمها که می‌میرند را مومیایی می‌کنم، آدم ها که می‌روند را در قاب‌ها سنجاق می‌کنم مثل پروانه‌ها و سنجاقک‌ها.
اما سنگ‌ها می‌خورد به شیشه رویایم، رویایم ترک می‌خورد و من می‌ترسم، جهانم فرو می‌ریزد!
درجهانی دیگر بیدار می‌شوم که در آن همه چیز تغییر می‌کند: خودم، دیگران...، اتفاقات دردناک رخ می‌دهد، آدم‌ها می‌روند، آدم‌‌ها می‌میرند.
نمی‌توانم به رویایم بازگردم، نمی‌توانم جهان را نگه‌دارم، پس می‌میرم تا در هیئتی دیگر به دنیا بازگردم.
دیگر ترسو، لرزان و محافظ گورها نیستم، به درد اجازه می‌دهم که عبور کند، حالا می‌توانم شادی را تجربه کنم؛
من رقصنده در تاریکی هستم!
نغمه کریمی