از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

هزار بوسه عنابی

-هزار بوسه عنابی-

هزار بوسه عنابی
رقصانند بر شاخسار ظریف پر پیچ و خم...
نه، این رقص عناب‌ها نیست
و نه دست‌افشانی درخت
پدیداری باد است این.
این باد میل نیست
که می‌رقصاندم امروز
و می‌نویساندم بر این کاغذ کاهی؟
فرزاد گلی – امروز‌نامه
-------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------
حکایت امروز
اول صبحی یه کاسه پراز فلفلای دلمه‌ای قرمز و گوجه‌فرنگیای خوش‌رنگ‌ و بوی نازنینی که زیر آفتاب تند آخر مرداد خشک‌ کرده بودم رو ریختم‌ تو یه سبد استیل گذاشتم‌ رو بخاری ‌که خشک‌تربشن‌ و آسیابشون کنم و تو آشپزخونه مشفول هزار کار شدم و ذهنمم‌ مماس با سوال یکی از شاگردام‌ در مورد فاصله‌گذاری بود. با بلندشدن بوی ناخوشایند سوختگی آه از نهادم‌ بلندشد، تا از کنار بخاری برسم‌ نزدیک‌ پنجره و ابعاد فاجعه رو درست بررسی کنم، ‌چارتا هَمش هم زده ‌بودم. تو نور دیدم‌ که با این‌کار حسابی زحمتمو زیاد کردم‌. همین‌طور که داشتم سوخته‌های ریزو درشتو جدامی‌کردم‌ و هی راههای بهتری برای نجات بقیه‌اش به فکرم‌ می‌رسید‌، دیدم چقدر در همین‌ اتفاق کوچک‌ می‌تونم میناتور تغییر پاسخامو‌ مشاهده کنم. دیدم‌ تمام‌ زندگی تکرار همین ‌الگو هست. بزحمت‌ و صرف فکر و زمان و پول چیزایی می‌سازی، یه‌جا از مراقبت غافل می‌شی و خسارت به بار میاد، اون وقت تنها نوع پاسخ تو هست‌ که معلوم می‌کنه که واقعا همه‌ی‌ اون‌ کوششا به ‌فنا رفته یا در تلاش برای برگشت و درست کردن خطا محصول مهمتری به‌دست آوردی. با این‌که‌ اول هول شدم و اولین‌ حرکتم‌ تکانش محض بود و لازم شد نصف‌ فلفلا و گوجه‌ها رو جدا کنم، بریزم ‌تو کمپوستا. اما از نشاطی که تو دلم‌ می‌جوشید بوی خوددوست‌داری و پذیرش خطا و همدلی و بوی زندگی می‌‌اومد.
درنگ امروز
۱۴ سال پیش‌ این‌ والد حمایت‌گر در من با آشنایی با راه تحولی <رای-‌این» و کلاسای «اقتصاد‌زیست‌انرژی» متولد شد. تو تمام‌ این سالا با تمام‌ وجود در کار بالاندنش بودم‌. حالا اگه خطا کنم‌ اون هست و خطای منو وسیله‌ی سامانبخشی به بی‌شمار دانشی می‌کنه که قبلا حمالشون بودم، تو ویترین شخصیتم می‌چیدمشون و نوری به دلم‌ نمی‌تابوندن، اما حالا تو همین‌ رخدادای روزمره دستگیرم‌ می‌شن و راه‌ زندگی‌مو روشن‌می‌کنن.
نوشین خورشیدیان