از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

دوباره  نوشتن … و  طراحی  زندگی هایمان!

-دوباره نوشتن … و طراحی زندگی هایمان!-

دوباره  نوشتن … و  طراحی  زندگی هایمان!

 

هنگامی که پسرم به دنیا آمد, خیلی عجیب بود برایم نوزاد. ندیده بودم بچه دور و برم خودم که بزرگ میشدم. موجودیست. خیلی سوال داشتم همینطور که نگاه می کردم.

 

انسان شدن تعریفش چه بود؟ چقدر کارها را خودش خود به خود انجام می داد. چگونه بود؟ فرق انسان ها با حیوان ها چیست؟ با ربات ها چطور؟  خیلی فکر میکردم آن روزها. به خودم بیشتر.

 

همینطور که در نقش مادری بازی می کردم, چقدر درباره خودم می فهمیدم.

آموختم از اینکه مهم است احساس هایش, هر چند ممکن است من چنین احساسی نداشته باشم.

می رفتم و می آمدم به کودکی خودم و انگار که دوباره می آموختانیدم خودم را هم. آموزش اینکه  چه  کارهایی بیشتر می خواهیم انجام دهیم نسبت به چه  کارهایی که  کمتر می خواهیم. کدام قسمت از مغز چه ها را کنترل میکنند؟ چگونه باختن را یاد میگیریم؟ چگونه نه میگوییم؟ چگونه کنجکاوی میسازیم؟ البته اینطور هیچ گاه نشستم بررسی کنم. هر بار کتابی می خواندم یا موضوعی پیش می آمد. مهم ترین قسمت این بود که بچه ای که گرسنه است یا خوابش می آید و بهانه میگیرد, آنچه میگوید نیاز دارد را نمیخواهد و این مادر است که میتواند بفهمد چیست نیاز آن گاه اش. این خیلی شبیه بود به کارهای تحقیقی. آدم ها نمیدانند چه میخواهند, دلیل بر این نیست که صحبت کردن با آنها اشتباه است, نحوه جستجو, پرسیدن چه میخواهی نیست. اینجاست که خلاقیت در کار است.

 

یادم می آید چقدر سوال می پرسیدم. چرا هفت روز در هفته داریم؟ چرا دوازده ماه در سال؟ چرا دوازده سال در تقویم چینی ها؟ احساس میکردم هیچ نمیدانم,  درست  مانند  کودکی  که  تازه  متولد  می شود . چه  میشود  که  دیگر  نمی پرسیم؟ کنجکاو  نمی شویم  که  لحظه  ای  درنگ  کنیم ؟

 

در روابطم چقدر نیرو گذاری کرده بودم که حدس بزنم طرف مقابل چه فکر میکند تا نیازهایش را رفع کنم. چقدر اشتباه می فهمیدم. پس مگر در این کار خوب نبودم؟ این  همه  سال  فکر  میکردم  مهارت  دارم , چه شده بود؟  حدس ها الهام برانگیز بودند. همین.  و  تا  در  بافت  تست  نمیشدند , فقط  حدس  بودند.

 

آنچه تا به حال کشف کرده ام این چنین است: یک سری کارها یاد میگیریم در طول زمان. خیلی از اینها کم کم اتوماتیک میشوند. بعد از مدتی فراموش میکنیم که روش دیگری هم بود برای انجام کاری. هر از چند گاهی, شاید سالی یک بار هنگام سال نو, خوب است برگردیم آنچه  که  کار میکند هنوز را  نگاه داریم, و آنچه آموختیم میتواند تغییر کند را عوض کنیم. سختی این مسئله چگونه دیدن اینهاست البته. مثلا  در معماری,  ابعاد  پله ها  معمولا هفت در یازده اینچ است. اگر این اعداد تغییر کنند, کمی  کمتر  یا  بیشتر  شوند , دیگر نیاز داریم حواسمان را جمع قدم هایمان کنیم, اما تا وقتی که در آن اعدادند میتوانیم به طور تخمینی بدون دقت بالا و  پایین رویم. حالا اگر هر قدم که می خواهیم برداریم کلی نیرو مصرف کنیم که نمی شود! توازن بین کارهای اتوماتیک و آگاهانه نیاز داریم.

 

می خواهم  در  زندگی  کاری کنم که باور دارم  راهی را آسان تر می کند, باری را کم می کند. همان کاری که برای شادی و سلامتی خودم نیاز دارم با دیگران تمرین کنم, درنگ کنم, بیاموزم و به کار گیرم.

 

امروز اگر دوباره بخواهم بنویسم راهم را, میبینم که نیاز است چگونگی زندگی کردن را فهمیدن و آموختن. هنگامی که پسرم به دنیا آمده بود یک کتاب خنده دار به نام کتاب راهنمای کودک تهیه کرده بودم که از اینکه اتاق چگونه طراحی شود تا که چه تغذیه کند همه را نوشته بود. البته خیلی فایده نداشت و همیشه برایم سوال بود که چطور در بیمارستان همینطور به ما گفتند بروید خانه بدون هیچ آموزشی که ما چگونه این انسان را آموزش دهیم؟ چگونه بپرورانیم؟ این همه امتحان داده ام در زندگی, برای مدرسه, دانشگاه, تحصیل, رانندگی, این مهم تر نبود؟ آن گاه نمیدانستم که خودم هم چقدر کار دارم فکر میکردم فقط کودک بزرگ کردن است.

 

زندگی انسان های مدرن دیجیتالی شده.

 

یادم می آید برای هر چیز اپ داشتم. همینطور دو سال اول به نمودارم نگاه میکردم, چند بار پوشک عوض شده و در هر کدام چه بوده, چه  وقت  چه  خورده و  ساعات خواب در روز چه مقدار بوده. بدون اپ تشخیص نمی دادم چیزی. چند سال پیش پدر یکی از دوستان پسرم  تعریف میکرد که شب ها پسرش  بد می خوابد و مرتب بیدار می شود. کسی را آورده بودند یک هفته کلی سیم وصل کرده بودند به بچه که تمام نمی دانم چه هایش را اندازه گیری کنند. در دورانی که من برای بدن های سنجشی اپ درست  میکردم , که به این اشخاص میگویند که تمام اعدادشان را میدانند, از آزمایش خون, تا ضربان قلب, تا فشار خون, تا میکروبیوم, تا زمان  خواب رم, تا قند خون, تا هر چه بشود اندازه گیری شود در هر لحظه, فهمیدم  که  ما از بدن های خود, از احساس های خود و حس های درونی مان دور شده ایم.

 

تکنولوژی کمک دهنده است اما هنگامی که بدون آن, یا حتی با وجود آن, از خود بی خبریم, چه فایده؟

 

بنابراین یک پیشنهاد دارم. و آن اتصال بیرون و درون است. اتصال تکنولوژی و آدم ها. اتصال اینجا و آنجا.

 

طراحی به گونه ای خودش کارش وصل کردن است. دیدن نقطه ها و کشیدن ارتباط آنها برای بوجود آمدن چیزی تازه. میگویند به زودی هوش مصنوعی کار طراحان و پزشکان و همه دیگر شغل ها را میبلعد. اوایل شک داشتم که قسمت انسانی را هرگز نمی تواند انجام دهد مانند همدلی و خلاقیت. نشان داده شده که میتواند در خیلی از آزمایشات و دارد گاهی خیلی بهتر عمل میکند. جالب است. مساله اینجاست که دارد تربیت میشود توسط آگاهی جمعی ما انسانهای امروزی. و هنوز پر است از سوگیری ها درباره قسمت هایی مانند جنسیت, نژاد, و غیره.

 

پس برمیگردیم به کار انسان شدن. در تاریخ بارها و بارها مشاهده کرده ایم که هنگامی که به قدرتی می رسیم که آمادگی بالغانه از استفاده از آن را نداریم, میتوانیم چه آسیب هایی به بشریت و خلقت برسانیم. بی آنکه در آن هنگام بدانیم. چرا؟ چون از خود بیگانه ایم و با این حال پیشرفته شده ایم.

 

بنابراین, فعلا به چند چیز نیاز داریم, یک, راهی سیستماتیک و قابل درک و استفاده برای آدم ها چون دنیا گیج کننده است و خیلی راحت است گم شدن در آن. دو, هم جهت شدن با تکنولوژی های امروزی و با آنها جلو آمدن. سه, تیم ساختن از به کارگیری استعداد ها و برانگیختن شور درونی و فرهنگ یار و یاوری بار آوردن.

 

تغییر سخت است و ممکن است حتی کند باشد. هر روز نیاز به کار است و در هر لحظه در حال  حرکتیم. پس از این نوشتار, دیگر آن کس که این نوشتار را شروع به نوشتن کرد نیستم و در فرایند نوشتن دیدهای جدیدی نسبت به خودم و جریان رویدادها شکل گرفت.

 

امروز, در ارتباطی اصیل تر با خودم, میبینم که چقدر جا هست که دید ندارم, توان ندارم, و همینطور جاهایی که راحت می آید برایم. با هر نگاه, و  توجه, تلاش میکنم بار بعدی دوباره انجام دهم. این باعث شده دیگران را هم همینطور ببینم. کمتر ناراحت میشوم از کار کسی. با خودم میگویم خیلی کارها هست خودم هم ممکن است ندانم. دیگر مثل گذشته انقدر انرژی صرف پاییدن خود از کلی جهت را نمیکنم و اجازه می دهم از طرف دیگر ارتباط هم سیگنال بگیرم. هنگامی که میدانم که خیلی قسمت هایم هست که میتواند بهتر عمل کند, و نمی دانم کدام است, و تعداد خاصی از  نزدیکانی که اعتماد دارم به نظرهایشان می گویند, این  را  یک هدیه میبینم. و  با راحت گرفتن خودم, آنها هم راحت تر میتوانند در میان بگذارند.

 

باز گذاشتن اینکه چه انتظاری داریم از آدم ها میتواند باز کند اتفاقاتی که می افتد. اما فقط این نیست که بگوییم می خواهم این طور نگاه کنم. توان چنین کاری نیاز به قرار دارد. دو روش برای ایمنی درونی ایجاد کردن است. یکی اینکه شرایط بیرونی را بسازیم با انتخاب کلماتمان, با زبان بدنمان, و با تاکید اهمیت ارتباطمان. دو اینکه از درون در استقرار باشیم توسط مراقبه, حرکات تنانه و تنفسی, و دیگر کارهایی که تنظیم مان میکنند مانند خورد و خوراک مناسب, خواب کافی, رفتن به طبیعت و غیره.

 

یکی دیگر از روش های بالا بردن ایمنی درونی ساختن ارتباطی اصیل است در طول زمان. هنگامی که دو نفر همدیگر را سال های سال است که میشناسند, و میداندند که گاهی در هر ارتباطی از سمتی یا هر دو سمتی اشتباه رخ میدهد, تا هنگامی که قصد همچنان ساختن ارتباطی اصیل است, این هم کمک میکند به نزدیک تر شدن. گاهی  پس از بحث و جدلی , همه چیز به سر جای اول نمی آید بلکه , هر بار با هر کدام از این اتفاقات و تصمیم ها که چگونه پاسخ می دهیم, ارتباط خودمان را هم میسازیم.

 

از اینکه می توانم  آنچه درونم است را در ارتباطاتم در میان بگذارم سپاسگزارم. احساس میکنم روشن تر است که کجا هستم. از اینکه خود را در راه تنها نمیبینم, میتوانم کمک بگیرم, میتوانم بنویسم و هر روز بیاموزم شکرگزارم.  نگران پایان وقت نیستم هر چند به آن همواره آگاهم. هنوز رخداد های ظریفی هست که می توانم شکار کنم برای بهتر فهمیدن کارهایی که میکنم و می کنیم.

 

امروز, یک روز عادیست و همانند هیچ روزی دیگر با بالا ها و پایین ها, اشک ها و لبخند ها, دانستن ها و ندانستن ها, هست ها و امکان ها, و تمام کوک های دیگر که هر لحظه می روند کمی این سمت و کمی آن سمت: تنظیمی برای این گاه.

 

و با تمام وجود از بودن اینجا امروز خوشحالم.

 

سپاس.

 

مریم زاهدی