از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

کشش زندگی

-کشش زندگی-

اینجا که امروز هستم شادی آن میوه بهشتی نیست که مدام بخواهمش. به هوایش تا اینجا آمده‌ام و نمیدانم هنوز هم خواهانش هستم یا چیز دیگری‌ست که می‌درخشد؟ رها از اینکه حسها را شادی بنامیم یا غم، خواهان زندگیم.

کشش زندگی.

جذابیت نفسها در یک روز معمولی، البته آن وقتی که به یاد دارم نفس می‌کشم. بعضی وقتها با خودم می‌گویم من دیگر به آن شکل شاد نیستم و زندگی خیلی معمولی ست و شادی معمولی ست. چیزی که باعث می‌شود این معمولی بودن را ملال در نظر نگیرم و نگران گم کردن راه نشوم این‌ست که بیشتر و بیشتر اوقات خواهان کش آمدن لحظه ها هستم. معمولا دلم می‌خواهد در لحظه‌ها خانه کنم و آنها برکت کنند و تمام نشوند. شوقی عمیق به دوامشان دارم. این دلیل نمی‌شود که بار روزها را نچشیده باشم و گاهی نخواهم دور نمای روز تمام شود. چرا این هم هست. بعضی روزها خیلی سنگینی می‌کند، بعضی کارها خسته‌ام می‌کند طاقتم را طاق می‌کند. اما اینها مربوط به دورنمای زندگیست نه خودش. زندگی آهنگ خوش نوایی ست که می‌خواهمش و تا می‌دانم که هست هست. شادی ست؟ این کلمه امروز محدودش می‌کند و غنایش را بیان نمی‌کند.

  مستی گاهی شادی از بودن است. البته وقتهایی شده که مستی غم را برایم بیرون آورده نه شادی را ولی این غم فراورده گشایش بوده یعنی سر راه ایستاده بوده و اگر مستی آن را بیرون نمی‌آورده راه بسته بوده یا باری بوده و بعد تبدیل شده به انرژی جنبشی و خلاصه، بیان شده یا احساس شده و گشایش غم شادیست.

در مجموع رضایت عمیقی از زندگی دارم. این رضایت ربطی به راضی بودن از شرایط ندارد. هم آنجا که دارم فکر می‌کنم چقدر سخت ست، یا فکر می‌کنم چقدر این نامطلوب ست هم زمان حس رضایت هست از چیزی عمیق‌تر؛ نه، از چیزی نیست این یک حالت است. همان موقع که طغیان می‌کنم چیزی را بشدت پس می‌زنم و می‌جنگم، باز هم این حس هست. جایی عمیق‌تر و درونی‌تر. به خودم می‌گویم خوبست خدای حسودی جایی گوش نایستاده باشد تا آن را از من بگیرد؟ بهرحال برای بودنش کیسه ندوخته ام فقط به آن آگاه شده‌ام. زیاد ترسی از از‌دست دادنش ندارم. نه برای این که بیمه‌ام. برای این که می‌دانم شرکت بیمه‌ای در این جهان وجود ندارد. زوال و تغییر جزو بازی‌اند.

 

سپیده رئیسیان زاده