از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

آه! دختر نارنجی پوش من

-آه! دختر نارنجی پوش من-

آه! دختر نارنجی پوش من

پیر شدی میان این دیوارها،

پیر شدی

و خیال‏‌هات می‌‏پژمرد هرروز

 در شور آیندگیِ این باغچۀ افتاده پیش پات

چرا عبور نکردی از این در؟

چرا نرفتی از این کوچه

که می‏‌بردت تا انتهای جهان؟

از ترس آن‏چه روزی

به سایۀ اژدها می‌‏مانست؟!

 

امروز باز دارد در می‌‏زند

دوباره می‏‌آید و

گل‏‌های خیالت را آب می‌‏دهد

و دوباره لب ایوان خواهد نشست

تا شاید تو را زندگی کند

اگر بیایی و بگذاری

اگر که بگذری از این درگاه

که هیچ‏گاه دروازۀ دوزخ نبوده است.

آه! که این روزها مردگانِ شایدها

بس بیشترند از کشتگانِ رویدادها.

فرزاد گلی-امروزنامه