چه کنم اگر که نقشِ یاد را
موجهای زمان نشوید؟
و فراموشی جز غباری بر صخرۀ خاطره ها نباشد؟
و اگر که یاختههایم
باز همه ماجراهایم را بخوانند به وقت مرگ
به گوش نوزادگانشان؟
کدام کمندی گردبادِ کردارهایم را
از شکنجهای فضا میگیرد
و پای میبندد؟
آه! از یادهای وزندۀ دیگران
در آن خانههای تودرتو،
آیینه خانههای کژتابِ رسوا ...
امروز درآمدهام
درها گشودهام
به همه دهلیزهای سوگوارگی
به تالارهای انبوهگی
ای آفتاب نو!
بدرخشان! همه کاویده کنجها را
ای بادهای اکنون!
تازه کنید! هوای کهنهشان را.
فرزاد گلی-امروزنامه