دستورِ مرگش آمده بود
از یکی از آیندههای ممکنِ بسیار
از دست آنکه زاده نشد هرگز
دستورش آمده بود
به نشانیِ امروز
پنجره باز بود
و هدهد میخواند
بر شاخۀ انجیر...
کاش!
جانش را مرتعش کند آواز
دست بجنباند
دستور، واگذارد به دستاورد
آنگاه میبخشد
روزگاران تیره را
به آیندهای روشنا - هرچند گذرا.
آنگاه سری که سپرده بود
به ملکۀ آرزوهای کودکیاش
بازمیستاندش بعد از این همه سال
و مینشاندش بر بالای بلنداش
بایا، شایا میشود آنگاه
و کولیای میشود رقصان
در گذاری ابرآلود.
فرزاد گلی-امروزنامه