چشمان گرد آبیاش ابرآلود بود
چون گرگی گرسنه
دردهای امروز را میجست
بال شکستۀ جوجه کلاغی
چشمِ سرخ گربهای
سگِ گم کرده تولهای
و دستانِ تهی کودکی سرگردان ...
چگونه نیوشا بود و گُنجا
این همه فریادهای گنگِ جان را؟
آن هم در آن انبوهِ شتابهای به خود مشغول.
آنِ جان بود
مادرِ حیاتهای لرزان بود.
فرزادگلی-امروزنامه